نزديك به پانزده سال براي مطبوعات نوشتم. كم و بيش تلاش كردم آنچه مينويسم دستكم آيينهاي از پيرامونم باشد. اگر دردي را درمان نكرد؛ دستكم آلامي اضافه نكند. نميدانم تا چه اندازه نوشتههاي امثال من ميتواند ديده شود و اصولا وقعي بدان گذاشته ميشود يا نه؟! حاليه كه پايان قرن است و اين يادداشتها به تاريخ سپرده ميشود؛ سهم ما از تاريخ، اين واژگان توليد شده است و بس. يك قرن بعد به حتم به مدد علم جديد؛ اموري فراتر از كامپيوتر و فضاي مجازي خواهيم داشت. مگر نه آنكه تلاشهاي «آلن تورينگ» منجر به توليد كامپيوتر شد. چه ميدانست او، كاري كه براي شكستن رمز ارتش نازي ميكند؛ فرجامش وسيلهاي باشد كه اكنون، دنيا بدون آن معنايي ندارد. باري مراد آن است نوشتههاي ما هم به حتم روزي تاثيرش را خواهد گذاشت. هر چند اثرگذاري در لحظه و حال؛ ثمرهاش بيشتر است. شكي در اين نگره نيست.
در قرني كه پشت سر گذاشتيم رسانههاي چاپي كشورمان؛ در آغاز، مصدر امور بودند. چه كه رقيب سرسختي نبود. با آمدن راديو و تلويزيون اما فضا فرق كرد. ولي چون اتمسفر، فضاي آزادي نبود؛ اين دو رسانه قوي هم جايگاه درخوري در كشور پيدا نكردند. دورهاي مطبوعات گل سرسبد باسوادان كشور بودند. شمارگان ميليوني و استناد بدانها؛ نقل هر محفلي بود. اينك اما دوران سرد مطبوعات چاپي است. شايد در بيشتر جوامع هم چنين باشد. هر چند وضع به آشفتگي اينجا شايد نباشد. در قرني كه رو به پايان است؛ شمارگان كل روزنامههاي ما، به اندازه يك روزنامه اوايل سال پنجاه و هفت نيست. حتي در برخي موارد هم به اندازه يكي، دو روزنامه بهار مطبوعات (دوم خرداد به بعد) نيست. ولي هنوز بارقههايي از اميد را ميتوان در روزنامهنويسان ديد؛ آنسان كه مطالبشان در همين شبكههاي اجتماعي؛ بازنشر ميشود. تا زنده بودن روزنامه، معناي ديگري داشته باشد. وقتي روزنامهنگاري توليد واژگان مينمايد و آفريده خويش را در دست مخاطب ميبيند، ميتوان هنوز اميد داشت. اميد به كاغذ روزنامه. بوي خوش آن. نميدانم شايد چون دستي بر آتش از دور در مطبوعات دارم؛ كمي خوش خيالي غلبه كرده است. به حتم دوستان و مخاطبيني هستند كه اين نگره را باور ندارند. ولي حسي نامعلوم؛ نامفهوم؛ بدون اثبات براي ديگران، ندا ميدهد؛ قرن جديد ميتواند رونقي دوباره براي مطبوعات باشد. بگذاريد با خوش خيالي محض و كمي اميدواري و نيك و مثبتانديشي اين روزها را پايان بريم. غير آن هم بينديشيم، تمام ميشود اين ايام. پس خوشبين باشيم به زايش دوباره مطبوعات. تولدي ديگر كه استناد مخاطب، دوباره فلان مطلب روزنامهها باشد. از نويسندهها نقل قول شود. از يادداشتهايشان بگويند. اعتماد دوباره به مطبوعات، جان گيرد. در اين ميان اما تلنگري به مديران و مسوولان روزنامهها بزنيم، بد نيست. قدر نيروهاي كمتر قدر ديدهتان را بدانيد. فضاي موجود به اندازهاي سرد و بيروح است كه قلمها زمين گذاشته شود؛ تسريع نكنيد اين اشتياق را. با كمي همدلي و درك متقابل ميتوان روزنامهنويستان را دلگرم نگه داريد.
راستي آخرين باري كه به روزنامهنگارانتان خسته نباشيد گفتيد، چه زماني بود؟ از آخرين سپاستان، چند وقت گذشته است؟ و آيا تلفن را برداشتيد و گپي با آنها زديد؟ و اينكه واقعا همه اعضاي روزنامه و مجلهتان را ميشناسيد؟ ما ميمانيم با هر شرايطي در اين آزگار ماندگار. قلم توتم ماست. مگر نه اينكه ابن شاذان عميد بلخ به خواجه نظامالملك گفت: تو كاتبي قلمي تو را بس باشد…!
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.