یک وضعیت غیر عادی برای تمام مردم حادث شده تا بلاتکلیفی محض را به شکلی فجیع رونمایی کند
🌐 قبول کنیم که دیگر هیچ چیزی مثل سابق نیست که انگار همه چیز در بی معنایی سقوط کرده و حتی از بین رفته است. بیش از همه خودمان هم تحلیل رفته ایم و به ضعف های بی شمار رسیده ایم. ما از سال پیش تا همین روزهای حالا دیگر آن آدم سابق نیستیم و آدم سابق هم نمی شویم. ما دچار حس تعلیق هستیم و در یک بی خانمانی ذهنی به سر می بریم. اگر با دقت به مردم بنگریم و شرائط سخت جامعه را با عینک حقیقت و واقعیت بینیم ؛ متوجه می شویم این مردم دیگر به شرایط عادی بر نمی گردند که شرایط عادی دیگر عودت به حال پیشین نیست ؛ بلکه دست یازیدن به حال خوب آتی ست که همه می دانیم نیست. حالی که انگار نمی آید و به افقی مبهم در ناکجا آباد می گریزد. ما هیچ وقت در شرایط عادی نبودیم.
همین است که زندگی معمولی به حسرت یک ملت بدل شده و روزگار خوشِ آدمها از این شهر کوچ کرده و شاید برای مدتهای طولانی امید و حال خوب را با خودش به یک جای دور برده است. ما طی این همه سال و ماه و هفته و حتی روز که دیروزمان از امروز بهتر بوده و فردایمان بدتر از امروز ؛ کدام سال و روزی بوده که در وضعیت عادی زیسته باشیم ؟ همین که اغلب حس می کنیم سرشار از زندگی های نزیسته ایم یعنی دقیقا همه ی ما در وضعیتی هستیم که هیچ گاه زیستن ما عادی نبوده. ما سخت زندگی کردیم. و سخت تر هم زندگی خواهیم کرد. این را ما نمی گوییم. آن چه در زیر پوست جامعه در حال رخ دادن است این را به ما می گوید.
🌐 یک وضعیت غیر عادی برای تمام مردم حادث شده تا بلاتکلیفی محض را به شکلی فجیع رونمایی کند و از رنج تاریخ معاصر ما که همواره غیر طبیعی نشان می دهد پرده بردارد و با زبان بی زبانی بگوید که انگار ما مالک زندگی خود نبوده ایم. سوژه ای بوده ایم که در نسبت با نا زیسته ها بر ساخته شدیم و در موقعیتی موقت و جعلی زنده ماندیم. موقعیتی دشوار و سوگ زده که حاصلش چیزی جز تجربه از خود بیگانگی نبوده تا طعم خرسندی را نچشیم و یادمان برود زندگی چطور بوده و خوشی ها به چه شمایلی در زیست ما وجود داشتند که ما ندیدیم و از ما دور ماندند. مصائبِ معیشت و تصلب سیاست را که کنار بگذاریم بخشی از رنجوری زیست ایرانی ها به همین بلاتکلیفی ها و نمی دانم ها بر می گردد که بر ساخته وضعیت شتر گاو پلنگی ست.
وضعیتی که ذهن و روان انسان ایرانی را در یک پارادوکس باز تولید شونده در زندگی روزمره به بحران تبدیل کرده است. انسان جهان سومی که در خانه اش امنیت ندارد. نگران معیشت است و از آینده هراس دارد. به عبارتی هنوز به خانه مدرن خویش که در آن همه چیز موجود است کوچ نکرده و همواره در جست و جوی ماوا و خانه ای امن و آرام و آسوده می گردد. او باید دنبال تکیه گاهی مطمئن برای گریز از این اضطراب باشد. فرار از حال سختی که زندگی اش را نشانه گرفته تا او را از همه چیز و همه کَس ناامید کند.
🌐 وقتی آدمی در جایی استقرار نیابد ؛ وقتی خانه اش امن نباشد ؛ وقتی آتیه اش به نگرانی و دلهره گره خورده باشد ؛ زیستن به تجربه اضطرار تبدیل می شود و از رنج اضطراب هم گریزی نیست. چند پاره گی فرهنگی و زیستن در عرصه های گوناگون بدون ایجاد یک پل و حلقه وصل مناسب خصوصا وضعیت اقتصادی و معیشتی ؛ وصف الحال انسان هایی ست که این روزها به شدت گرفتار شده اند و بین ماندن و رفتن گیر افتاده اند. همین است که فرو رفتن در لاک تنهایی خود در عصر چند گانگی و التقاط فرهنگی که مدام ایده های جدید را سر می بُرد و نمی تواند خودِ وجودی خویش را حفظ کند ؛ کاملا مشهود است.
شرایطی برای مردم رقم خورده که در واقع نوعی فلج ذهنی به وجود آورده تا زیستِ جهان انسان ایرانی را در یک تلاطم دائم بین جهان های متفاوت در هم مخلوط کند و اصالت یک موقعیت اضطراری و بحران را بی تعارف معنا نماید. که حاصل تمام این ها تجربه اضطراب و ناامنی روانی ست. به واقعیت در خانه ای که آدم ها امنیت ندارند ؛ سفره ها خالی ست ؛ آینده مبهم و فردا تاریک است ؛ بچه ها نمی توانند بزرگ شوند. شاید قد بکشند اما بی گمان بال و پر نخواهند گرفت.
این جاست که رفتن بر ماندن پیشی می گیرد و کوچ با همه تلخی هایی که دارد اتفاق می افتد. برای همین است که انگار همه می خواهند بروند. نمی دانند به کجا. فقط می خواهند بروند. چرا که این جا حال آدم ها اصلا خوب نیست.
جعفر بخشی بی نیاز – نویسنده و روزنامه نگار
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.