هنوز ساکن شهر خیالی غزلم
نشسته سَمت شما ؛ روی قالی غَزَلم
شکستنی تر از آنم که میزنی باسنگ
مزن رفیق به جنس سُفالی غزلم
تو میروی به سلامت ، تو میروی به بهشت
منم که خانه بدوش حَوالی غزلم
ملامت من مسکین چه میکنی به عتاب
به رخ مکش که که گرفتار کالی غزلم
صلاح نیست بگویم چه رفت بر من زار
بخوان حکایتم از دست خالی غزلم
نشاط و نشئه ندارد بهار بی لبخند
طرب کنید بشوق خیالی غزلم
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.