۞مرکز مشاوره حال خوب
دکتر کبری درویش پیشه ؛ مشاور خانواده و زوج درمانگر (حضوری و تلفنی ) تلفن هماهنگی و تعیین وقت:09102904758

موقعیت شما : صفحه اصلی » اخبار زنان
  • شناسه : 9253
  • ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ - ۸:۴۵
  • ارسال توسط :
سال‌هاست که یک قاب عکس ،  بابای من است
سال‌هاست که یک قاب عکس ،  بابای من است

سال‌هاست که یک قاب عکس ، بابای من است

تنها دلخوشی مادر برای ادامه دادن زندگی‌اش بودم

وقتی دلتنگ پدرم می‌شوم قاب عکس‌اش را بغل می‌کنم، گوشه‌ای می‌نشینم، با او حرف می‌زنم و درد و دل می‌کنم تا سبک شوم. اگر هم خیلی بی‌تابی کنم…

آنچه می‌خوانید روایتی از خاطرات و ناگفته‌های تنها فرزند شهید «قدرت بابا» است که ۳۵ روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمده و سال‌هاست یک قاب عکس، بابایش بوده که تقدیم حضورتان می‌شود.۳۵ روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمده، تنها فرزند خانواده و یادگار شهید قدرت بابا است، شهیدی که برای دیدن دخترش صبر نکرد و دفاع از اسلام را مقدم بر تعلقات دنیوی دانست.

اکنون دختر همین شهید قد کشیده و در مسیری گام برمی‌دارد که دیروز پدرش همان مسیر را طی کرده است. هر چند نبود پدر او را هرازگاهی دلتنگ می‌کند ولی قاب عکس‌اش تنها چیزی است که او را آرام می‌کند و اراده‌اش را درادامه دادن راه پدر مصمم‌تر کرده است.

زینب بابا که یک بار هم روی پدر را ندیده و مهرش را حس نکرده ولی از میان خاطرات و روایات مادر و اطرافیان، پدر و هدفش را خوب شناخته که به بهانه روز پدر به سراغش رفتیم که در ادامه، مصاحبه با این فرزند شهید را بخوانید.

* شما بعد از شهادت پدرتان به دنیا آمدید، پدر را چطور شناختید؟

من ۵ روز مانده به چهلمین روز شهادت پدرم به دنیا آمدم، پدر را ندیدم اما از تعریف‌ها و خاطراتی که از پدربزرگم، مادرم و اطرافیانم شنیدم،پدرم را شناختم و هر چه بیشتر با خصوصیات اخلاقی او آشنا می‌شوم بیشتر پی می‌برم که چقدر شبیه پدرم هستم.

* پدر متولد چه سالی بود؟ در چه خانواده‌ای رشد کرده بود؟

– پدرم دوازدهم فروردین ۱۳۴۹، روستای مندرآباد از توابع شهر قزوین درخانواده مذهبی از طبقه متوسط که اهل کشاورزی و باغداری بود به دنیا آمد ودر همین خانواده درس عشق به اهل‌بیت(ع) را آموخت.

وی داوطلبانه از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیست و پنجم دی ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای همین روستا واقع است.

* پدرتان چه زمانی ازدواج کرد و آیا قبل از ازدواج در جبهه حضور داشت؟

بله. پدرم قبل از ازدواج یک بار در جبهه حضور داشت که بعد بازگشت از منطقه در بیست و سوم تیر ماه سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و حدود یک سال بعد از ازدواج دوباره عازم جبهه‌ها شد.

* شما دقیقا چند روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمدید؟

دقیقا ۳۵ روز بعد از شهادت پدرم به دنیا آمده‌ام.

* با توجه به شرایط جسمی مادر و انتظاری که برای تولد شما می‌کشید، قطعاً شنیدن خبر شهادت پدر در آن شرایط، برایشان خیلی سخت بود. برایمان این روز را از گفته‌های مادر بازگو کنید؟

مادرم تعریف می‌کند دو روز قبل از اینکه خبر شهادت را بشنود، مدام شهید به روستا می‌آوردند و به همراه مردم در تشییع شهدا شرکت می‌کرده، حال عجیبی داشته، آرام و قرار نداشته و مدام در حال گریه بوده است. در جمع خانواده و فامیل بوده ولی حواس درست و حسابی نداشته است، حس غریبی

داشته خودش هم نمی‌دانسته چرا حالش آشوب بوده تا اینکه بعد از دو روز خبرشهادت همسرش را به او می‌دهند. وقتی خبر شهادت را می‌شنود، با توجه به اینکه همچنان جنگ بوده، شرایط سخت و اوضاع بهم ریخته‌ای داشته و بسیار ناراحت بوده که یارش و کسی که دوستش داشته و شریک زندگی‌اش بوده را از دست داده‌ است.ولی در همین شرایط روحی سخت، فرزندی در شکم دارد که یادگار همسرش است وبه او آرامش خاصی می‌دهد و او را به زندگی امیدوار می‌کند.

* مادر از آخرین لحظات وداع با پدرتان خاطره‌ای برایتان بازگو کرده است؟

بله. مادرم تعریف می‌کند در خانه بوده که پدرم می‌آید و بدون مقدمه می‌گوید که می‌خواهد به جبهه برود، مادرم شوکه می‌شود اصرار می‌کند که نرود و می‌گوید تحمل دوری‌اش را ندارد و با توجه به اینکه شرایط سختی داشته نمی‌تواند بدون او دوام بیاورد. حتی از او خواهش می‌کند که صبر کند تا بچه به دنیا بیاید و بعد برود ولی پاسخ می‌دهد که نمی‌تواند نرود و باید به جبهه‌ عازم شود ولی اگر نتواند بماند برمی‌گردد. پدرم موقع رفتن سفارش می‌کند که مواظب خودش و بچه‌اش باشد، سپس خداحافظی کرده و به جبهه می‌رود، حتی به قدری عجله داشته که وصیت‌نامه‌اش را ازاهواز برای مادرم می‌فرستد.

* بعد از شهادت پدر، تولد شما شاید بهترین خبری بود که می‌توانست مادر را شاد کند.

تنها چیزی که مادرم را دلخوش، دلگرم و امیدوار به زندگی کرده تولد فرزندش بوده که یادگار همسرش بوده است.

* چه زمانی متوجه شدید که فرزند شهید هستید؟ اصلاً درک صحیحی از این عنوان داشتید؟

کلاس اول بودم معلم از من شغل پدر را پرسید، تا آن زمان نمی‌دانستم که فرزند شهید هستم به همین دلیل پدربزرگم را به عنوان پدرم معرفی کردم چون پدربزرگم مثل یک پدر واقعی برایم پدری کرده بود به طوری که نبود پدر را احساس نکردم.

وقتی به خانه برگشتم این موضوع را برای مادرم تعریف کردم، مادرم برایم با مقدمه‌چینی و گفتن مطالبی توضیح داد که پدرت شهید شده و آن کسی که به عنوان پدر معرفی کردی پدربزرگت است، تازه ۷ ساله بودم که برای اولین بارفهمیدم پدرم شهید شده است و رویش را ندیده‌ام.

* چه تعریفی از دلتنگی پدر دارید، وقتی دلتنگی‌های دخترانه از راه می‌رسد، چه می‌کنید؟

دلتنگی حس غریب و عجیبی است، زیرا دلتنگ کسی هستی که نیست ولی می‌گویند هست و زنده است، او را نمی‌بینید ولی بیان می‌کنند که تو را می‌بیند به همین دلیل نمی‌توانم این حس را تعریف کنم و به نظرم قابل توصیف نیست. اما وقتی دلتنگ پدرم می‌شوم قاب عکس‌اش را بغل می‌کنم، گوشه‌ای می‌نشینم، با او حرف می‌زنم و درد و دل می‌کنم تا سبک شوم. سال‌هاست که این قاب عکس بابای من است و اگر هم خیلی بی‌تابی کنم سر مزارش می‌روم و تنهایی با پدرم خلوت می‌کنم برایش می‌خندم گریه و گله می‌کنم، خلاصه از پیش پدرم سبک بر می‌گردم.

* به نظر شما فرزندان شهدا از جمله خودتان چه وظیفه‌ای بر عهده دارید؟

به نظرم فرزندان شهدا نسبت به دیگران وظیفه سنگین‌تری در ادامه دادن راه شهدا دارند زیرا یادگاران شهدایی هستند که جان‌شان را فدای احیای ارزش‌های اسلام کردند . امروز فرزندان شهدا باید در جنگ نرم که دشمنان تلاش می‌کنند اهداف شهدابه فراموشی سپرده شود، بیشتر در جهت احیای آرمان‌های شهیدان تلاش کنند.فرزندان شهدا باید با عمل به وصیت‌نامه‌های شهیدان ثابت کنند که فرزندان

همان پدرانی هستند که دیروز از خانه و خانواده دل بریدند تا امروز اسلام در جامعه حفظ شود و مردم بدون دخالت‌های بیگانگان در آرامش زندگی کنند.

* سخن پایانی.

اینکه خانواده‌های شهدا و ایثارگران بسیاری از سختی‌ها و ناملایمات را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند و از کسی هم هیچ توقعی ندارند اما انتظاری که از مردم دارند این هست که فراموش نکنند هدف شهدا چی بوده وبرای چه آرمان‌هایی جانشان را فدا کردند.

* گفت‌‌وگو از: زهرا محبی