۞مرکز مشاوره حال خوب
دکتر کبری درویش پیشه ؛ مشاور خانواده و زوج درمانگر (حضوری و تلفنی ) تلفن هماهنگی و تعیین وقت:09102904758

موقعیت شما : صفحه اصلی » جامعه » دسته‌بندی نشده » مقاله و یادداشت
  • شناسه : 31258
  • ۲۲ تیر ۱۴۰۱ - ۸:۲۲
  • ارسال توسط :
درباره عشق
درباره عشق

درباره عشق

عشق يك نوع دوستي است كه در آن لذتِ حضور هست.

محمد صادقي

مولانا در مثنوي مي‌گويد عاشقي بر در خانه معشوق رفت و در زد. پاسخ آمد كه كيست؟
گفت من گفتش برو هنگام نيست
بر چنين خواني مقام خام نيست
عاشق رفت. مدتي در فراق سوخت، پخته شد و سپس بازگشت و دوباره در زد. پاسخ آمد كيست؟ گفت: تو و اين‌بار در باز شد.
اروين يالوم با اين پرسش كه «چگونه مي‌توانيم دوست بداريم بي‌آنكه فايده‌اي ببريم، بي‌آنكه انتظار تلافي داشته باشيم، بي‌نيروي محركه دلباختگي، شهوت و تحسين يا بي‌آنكه به خود خدمتي كنيم» به عشقِ عاري از نياز مي‌پردازد و با بهره از انديشه‌هاي مارتين بوبر و تفاوتي كه بوبر ميان دوگونه رابطه قائل است، رابطه من-آن را رابطه ميان انسان و يك وسيله (رابطه‌اي كاربردي) و رابطه من-تو را رابطه‌اي دوسره و سالم مي‌داند. يالوم با بهره از آراي اريك فروم، دوست ‌داشتن را توجه فعال به زندگي و رشد ديگري مي‌شناساند؛ در حالتي كه انسان از توجه به خود فراتر رود و به ديگري رو كند.
مصطفي ملكيان نيز ما را به عمق اين انديشه زندگي‌ساز راهنمايي مي‌كند. او مي‌گويد كه مولانا در عين آنكه ما را از دلبستگي به موجودات بر حذر مي‌دارد، در عين حال ما را دعوت مي‌كند كه يكپارچه عاشق باشيم. اين يعني مشخص است كه دلبستگي يك سوي طيف است و درست در منتهااليه طرف ديگر، عشق قرار مي‌گيرد. چگونه است كه ما از دلبستگي بر حذر مي‌شويم، اما به عشق دعوت مي‌شويم؟ زيرا خيلي مهم است كه ما تفاوت دلبستگي و عشق را بدانيم. من در دلبستگي تو را براي خودم مي‌خواهم، اما در عشق خودم را براي تو مي‌خواهم. به نظر ملكيان، مرز ميان دلبستگي و عشق اين است كه آيا محوريت من هنوز باقي است يا نه؟ هر جا محوريت من باقي باشد به موجودات دلبستگي دارم و آن موجوداتي كه دلبسته من هستند، بناست كه ابزار من شوند و در استخدام من باشند و خواسته‌هاي من را برآورده كنند. اما آنجا كه عشق واقعي است، من خودم خادمِ معشوق خودم هستم، خودم را در استخدام معشوق خودم درمي‌آورم و خودم را خادم معشوق خودم مي‌دانم. 
چنانكه مي‌دانيم ارسطو، دوستي را اين‌گونه تقسيم‌بندي مي‌كند:
 1- دوستي‌ بر پايه سود و منفعت: اين دوستي بر‌مبناي اينكه يك شخص چقدر براي ما مفيد است شكل مي‌گيرد. در دوستي براساس سود متقابل، آن سودي كه دوستي براساس آن شكل گرفته بسته به تحولات و شرايط زندگي مي‌تواند تغيير كند و دوستي را دچار فروپاشي كند. بنابراين اين دوستي دوام چنداني ندارد.
 2-دوستي بر پايه لذت و خوشي: اين دوستي برمبناي لذت‌ بردن از باهم ‌بودن و هم‌سخني و هم‌گامي است تا جايي كه رضايت‌خاطر طرفين تغيير نيابد يا از بين نرود. اين نيز به راحتي شكل مي‌گيرد اما هميشه آسيب‌پذير است، زيرا لذت‌ها هم مي‌توانند تغيير كنند.
 3- دوستي بر پايه فضيلت: اين دوستي برمبناي ستايشِ اخلاقي دوست شكل مي‌گيرد و در اين دوستي‌ها هرچه انسان‌ها بهتر باشند كيفيت دوستي‌شان بالاتر است. دوستي بر پايه فضيلت، ميان انسان‌هايي برقرار مي‌شود كه خواهان نيكي براي يكديگر هستند و فضيلت‌هاي يكديگر است كه آنها را در كنار هم قرار مي‌دهد. اين دوستي دوام بيشتري دارد.

ملكيان رايج‌ترين معناي عشق را در شمار دوستي نوع دوم دانسته و مي‌گويد كه عشق يك نوع دوستي است كه در آن، ۱- لذتِ حضور هست، به اين معنا كه هر يك از دو طرف سخت طالب و مشتاقِ آن است كه در حضورِ ديگري باشد و اگر اين حضور پيش نيايد آشفته و پريشان مي‌شود (مولفه شور و شيدايي)؛ ۲- التزام و تعهد هست، به اين معنا كه هر يك از دو طرف درد و رنجِ ديگري را درد و رنجِ خود مي‌داند و لذت، خوشي، شادماني و رضايتِ ديگري را، نيز، از آنِ خود مي‌داند و، بنابراين، براي كاستن از موجباتِ درد و رنجِ ديگري و افزودن بر موجباتِ لذت، خوشي، شادماني و رضايتِ او از هيچ كاري مضايقه نمي‌كند و ۳- صميميت و محرميت هست، به اين معنا كه هر يك از دو طرف نه‌ فقط حاضر، بلكه، راغب است كه در نزدِ ديگري كاملا شفاف و بلوروار شود: يعني همه باورها، احساسات و عواطف و خواسته‌هاي خود را در ديدرسِ او قرار دهد و هيچ چيز از شخصيت و منشِ خود را از او پوشيده ندارد.
به گفته ملكيان، تفكيك بين عشق و دلبستگي به جهت تاريخي به بودا برمي‌گردد كه باور داشت ما بايد نسبت به همه موجودات، شفقت داشته باشيم. به نظر بودا، علت درد و رنج بشر، دلبستگي است و نجات‌دهنده انسان از همه درد و رنج‌ها عشق است.

بودا در عشق به يك موجود به سه مولفه قائل بود:
 ۱- اينكه هر خوشي‌اي كه امكان‌پذير است از معشوق‌مان جذب وجود خود كنيم، يعني همه خوشي‌هايي كه از آن موجود، بالقوه مي‌توانيم دريافت كنيم را دريافت كنيم تا بعد دچار حسرت نشويم. 
۲-اينكه هر خوبي‌اي كه مي‌توانيم در حق معشوق انجام دهيم را انجام دهيم. 
۳- اينكه، اگر به هر جهتي معشوق ناپديد شد، يا از منظر ما بيرون رفت بايد چنان رفتار كنيم كه گويا آن معشوق اصلا وجود نداشته است. ملكيان با تاكيد بر اصلِ بي‌ثباتي در جهان، مي‌گويد كه ما فكر مي‌كنيم وقتي كسي معشوق ما شد، تا هميشه معشوق ما خواهد ماند، بنابراين چون او را از دست مي‌دهيم اندوه‌زده مي‌شويم، غافل از اينكه ارتباط عاطفي بين دو انسان هم مانند ساير امور هستي، ناپايدار است و تأسفي كه به خاطر از دست دادن محبوبي مي‌خوريم به اين خاطر است كه فكر مي‌كنيم در جهانِ باثباتي زندگي مي‌كنيم.

*منبع:روزنامه اعتماد۵۲۵۴