نمایش خشونت در اثر هنری تنها یک توجیه دارد و آن تخلیه حسِ خشونتِ درونی مخاطب است.
گووانمهر اسماعیلپور
«نرگس آبیار»، فیلمساز خوبی است؛ حتی اگر تنها ویژگی فیلمهای او نگاه زنانهاش باشد. «آبیار» به «زن» و مفاهیمِ وابسته به آن باور دارد و بر نمایش آنها تاکید میکند. مخاطبانِ سینمای او میتوانند در جستجوی زنانهی این فیلمساز جوان در پی کشف مادرانگی در جامعهی ایران و سینمای ایرانی، با او همراه باشند. نوع نگاهی که بیگمان زنها خوب آن را میفهمند و خوب با آن شریک میشوند.
بازیگرانِ زنِ فیلمهای «آبیار» معمولا بهترین بازیهای تمام دوران حرفهای خود را در فیلمهای او به نمایش گذاشتهاند و این از همان زبانِ مشترک، نگاه متقارن و درک یکسان ناشی میشود. در فیلم «شبی که ماه کامل شد»، «النازشاکردوست» به استانداردی ورای آنچه پیشتر از او دیده بودیم و انتظار میکشیدیم دست یافته است. بازی حیرتآور او در این فیلم چیزی شبیه به سِحر دارد که میتوان آن را دستیابی به سرچشمههای ناب هنر دانست. جا دارد در فرصتی دیگر انحصارا یادداشتی در باب بازی چشمگیر و درخشانِ «الناز شاکر دوست» در این فیلم نوشته شود.
از این مقدمات بگذریم و برسیم به خود فیلم. دشوار است نوشتن از فیلم، بدون آنکه داستان فیلم فاش شود. ویژه آن که قصد دارم به طور مفصل فیلمنامه را مورد نقد و تحلیل قرار دهم. اشاراتِ ابترم را به پای رازداری بگذارید و بر من ببخشایید اگر مطالب را با ذکر مثالهای بسیار از فیلم همراه نمیکنم.
فیلمنامه، داستانی جذاب دارد هر چند که به گواهِ نوشته ابتدای فیلم، ماجرا بر اساس داستانی واقعی به نگارش درآمده و ساخته شده است. اما آیا ما با یک فیلم مستند طرف هستیم یا یک فیلم داستانی؟
نویسندگان فیلمنامه، در نوعی حرکت و کیفیتِ سینوسی گاه به درستی حساب کار خود را از یک اثرِ مستندِ خبری جدا کردهاند و لحظات درخشان دراماتیکی را رقم زدهاند و گاه به تمامی غرق در بازسازی خشک و بینقصِ مستندات شدهاند. در مثال، تجربهی این لحظات برای مخاطب، چنان است که سوار کشتی فیلم شده تا در دریا سفر کند و ناخدا، کشتی را به آرامی روی موجها به حرکت درمیآورد. سیاحان آسوده و شاد از سفر خود لذت میبرند. ناگهان موج بلندی برمیخیزد. کشتیبان در این لحظه سکان را رها کرده، کشتی را به امواج میسپارد. موجِ بلند، بیچاره سرنشینان را با کشتی درربوده به صخرهها میکوبد. این اتفاق بارها و بارها در طول فیلم برای مخاطب میافتد و او را با تپش قلب و خاطری آزرده و ناآرام رها میکند.
فیلمنامه را دو نفر نوشتهاند، اما انگار هیچ همکاری و هماهنگی با هم نداشتهاند. چگونه یک فیلم در لحظاتی چنان سرزنده و درخشان روایت میشود و در لحظاتی چنین نازل و بیفروغ؟! فیلم حاوی صحنههایی به شدت آزاردهنده است که در هر کجای دنیا نمایش داده میشد، دیدنش را برای نوجوانانِ زیر ۱۶ سال، افراد حساس و بیمارانِ قلبی ممنوع اعلام میکردند. عجیب آنکه اینجانب، به عنوان نویسنده این مطلب فیلم را در اکرانی ویژه و سالنی مملو از خانوادههایی که با کودکان کمسال خود به سینما آمده بودند، به تماشا نشستم و گوشهای از نگرانیم بابت این کودکان بود که دیدنِ چنین صحنههایی چه تاثیری بر روانشان میگذارد؟
باری فیلم اگر چه اندکی آشفته و پُرگوست، اما شیرین و گیرا آغاز میشود. کاراکترها برای مخاطب باورپذیر و جذاب هستند. «هوتن شکیبا» بازیگر باهوش و توانمند و سختکوشی است که اینبار تجربهای جدیتر از نقشهای سینمایی پیشین خود را از سر گذرانده است. او توانسته خود را در نقش یک بلوچ، کاملا در ذهن مخاطب بگنجاند و پیچیدگی ظاهری شخصیتی که ایفای نقش آن را بر عهده گرفته است را به نمایش درآورد؛ اما از نمایش تلاطم درونی شخصیتِ پیچیده و به شدت لایهمند و نمایشی کاراکتر خود قاصر مانده است. بازی او در فیلمِ «شبی که ماه کامل شد»، بیگمان بهترین نقش آفرینی در میانِ فیلمهای این دوره جشنوارهی فیلم فجر نبود. به عنوان یکی از علاقهمندانِ هنرِ «هوتن شکیبا» امیدوارم این جایزهی بادآورده، انگیزه و شور و شوق او را برای دستیابی به حد غایی و درخشانِ هنرش کم نکند.
باز بر سر فیلم بازگردیم. جایی که فیلم با صحنههایی عاشقانه و چشمنواز و در همان حال زیادهگو و آشفته ـ هم در فیلمنامه، هم در کارگردانی و فیلمبرداری ـ مقدمه خود را تمام میکند. انگار تماشاچی هم همراه با زوج جوانِ فیلم، ماه عسل خود را پشت سر میگذارد و با گذر از نقطهی عطف یکم و ورود به بخش دوم ـ کشمکش ـ سختیها آغاز میشوند. اگر چه فیلم شروع خوبی دارد و ورودش به قسمت میانی فیلم نیز به خوبی و با رخدادی قوی ـ که میتوان آن را پای ماجرای واقعی نهاد ـ صورت میگیرد، اما نمیتوان پرداخت این قسمتها را بینقص، روحنواز و استادانه خواند. همان جریانِ سینوسی در سراسر فیلم موج میزند.
گاه پلانها یا سکانسهایی میبینیم که نشان از استعداد نبوغآسای فیلمساز دارد و لحظهای بعد شاهد آنیم که فیلمساز صحنههایی حیاتی از درام را با خامدستی و بیبرنامگی از دست داده است. در نوآوریهای حرکات دوربین، به جای خلاقیتی متکی بر تفکر، نوعی بازیگوشیِ سهلانگارانه دیده میشود. نتیجه برای فیلمساز مطرح نبوده است. او شیفته هر کار تازهای است. به این ترتیب فیلمبرداری نیز خط سیری سینوسی را طی میکند. گاه مانند بعضی قابهای دو نفره زوج اصلی فیلم، درخشان است و گاه مانند صحنهی حرکتِ دو برادر در کوهستان چشمآزار و سرگیجهآور.
با گذر از میانه فیلم، رنج و عذاب شروع میشود. فیلمساز کمکم به خلاقیت و زیباییشناسی خود پشت میکند و با تمامِ توان بر پنجه کشیدن به روانِ مخاطب متمرکز میشود. نمایش صحنههای مستند یا شبهه مستندِ سر بریدن و تیر خلاص زدن در کنارِ داستانِ کِشدارِ آزار روحی و جسمیِ چند زن ـ فائزه، مادرش و مادرِ شوهرش و حتی کنیزکِ لال ـ مخاطب را تا مرزِ فروپاشی حسی پیش میبرد. بازی درخشان زنها و به ویژه هنرنمایی بیمانندِ «الناز شاکردوست» هم بر شدت این تاثیر میافزاید. به راستی مخاطب برای چه به سینما میآید. هدف از ساخت یک اثر هنری چیست؟ امروزه سینماگران در فیلمهای اکشن و حتی گروتسک هم خشونت را اینطور بیپرده و مستقیم نمایش نمیدهند. تصاویر واقعی از سر بریدن، ترور، شکنجه و… در فضای مجازی بسیارند و همهی آنها به شدت تاثیرگذار و آزاردهنده هستند اما هیچ ارزش هنری در آنها نیست.
نمایش خشونت در اثر هنری تنها یک توجیه دارد و آن تخلیه حسِ خشونتِ درونی مخاطب است اما انباشتن مخاطب از خشونت و سیاهی هیچ دستاورد نیکی در خود ندارد. آن هم در یک فیلم که خود را در ژانر سینمای خانواده تبلیغ و عرضه میکند.
بین این خشونتهای خام و دیوانهوار، فیلمساز چند بار یاد آن میافتد که شعارهایی مردمدوستانه هم در فیلم خودش بگنجاند. او میخواهد بگوید انحراف و تباهی چند نفر را نباید به نامِ تمامِ قومِ بلوچ نوشت. این را البته تمام مردم ایران از قبل میدانند. آیا کسی هست که ذرهای شک داشته باشد در شرافت و نجابتِ مردمِ والاگوهرِ بلوچ؟ مشکل اینجاست که این امر بدیهی را فیلمساز با چیزهایی مثل سر بریدنِ بزغاله برای مهمان یا نق زدنِ پدر و مادر بر سرِ پسرهایشان نمایش میدهد. آیا در این داستانِ عریض و طویل چشماندازی روشنتر و بیانی گویاتر از بلوچهای شریف به هم نمیرسید؟
از طرفی نیروهای امنیتی کشور در این فیلم غافل و کُند و ناتوان به تصویر درآمدهاند. در طرف مقابل، اما تروریستها بر همه چیز اشراف اطلاعی قوی و بیخدشه دارند و بر هر کاری که اراده میکنند، توانمند هستند. مثالهای روشنگرِ این مدعا بسیارند و هر که فیلم را دیده باشد میتواند هر سکانسی را که نیروهای اطلاعاتی کشور در آن دیده میشوند به عنوان گواهِ این مدعا در ذهن خویش مرور کند. ما از بابِ امانتداری در داستان فیلم از ذکر مثال خودداری میکنیم.
در پایان نیز فیلم با دکوپاژی هنرمندانه و چشمنواز پایان مییابد. پلان ـ سکانسِ انتهایی فیلم که پس از نوشتههای توضیحی دربارهی عاقبتِ شخصیتها به نمایش در میآید درخشانترین پایانبندی در فیلمهای چند سالِ گذشتهی سینمای کشور و یک لحظهی استادانه است. صحنهای شگفتانگیز که پس از مدتها رنج و عذاب، مخاطب را به تمامی در بهت فرو میبرد
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.