مسعود اصلانی
در وجود تو جود را دیدم / جلوه های سجود را دیدم
تشنه بودم تو را صدا زدم و / مهربانی رود را دیدم
در نگاه تو فصل بارانِ… / …آسمان کبود را دیدم
تو جواد الائمه ای حتی / در نبود تو بود را دیدم
دست هایت سخاوت محض است / با تو الطاف زود را دیدم
با نگاهی به آسمان بلند / پیش پایت قعود را دیدم
حضرت عشق دست جود خدا / یا علی اکبر امام رضا
دل شکسته دعا که میخواهد / گریه ی بیصدا که میخواهد
گریه کردن برای تو خوب است / ور نه این گریه را که میخواهد؟
هر کرم خانه ای که باز شود / لا اقل یک گدا که میخواهد؟
حرمت را خدا به عالم داد / تا ببیند شفا که میخواهد؟
از روی گنبد تو جار زدند / فیض بی انتها که میخواهد؟
تا زمین، کاظمین را دارد / جنت کبریا که میخواهد؟
من گدای دخیل تا ابدم / راه باب الجواد را بلدم
چشم هایت همین که تر می شد / خون لب هات بیشتر می شد
همسرت هم سرت بلا آورد / هم برای تو درد سر میشد
کف زدن ها عذاب می دادند / نفسی را که مختصر می شد
شک ندارم که استخوانت سوخت / بدنت داشت شعله ور می شد
کاش جای صدای بی اثرت / زهر جانسوز بی اثر میشد
صورتت روی خاک و در نظرت / یاد گودال جلوه گر می شد:
در سر بامی و سر تو نرفت / چکمه ای روی پیکر تو نرفت
آسمانی به خاک و خون که تپید / رنگ خون شد محاسن خورشید
با ته نیزه پیکرت برگشت / خواهرت داشت صحنه را می دید
دستی آمد که پیرهن ببرد / دستی آمد به موش پنجه کشید
خنجری آمد و زبانم لال / سخنش را چه ظالمانه برید
لاطمات الخدود یک طرف و / آن طرف شمر داشت می خندید
بعداز آن ضربه ی دوازدهم / بدنی مثل بید می لرزید
خواهرش ناله زد ولیک چه سود / خنجر شمر کاش کهنه نبود
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.