در جامعهای که بر وارونگی استوار است و از آسایش مادّی و گشایش معنوی هیچ خبر نیست؛ شبی به روز پیوسته می شود ناگزیر و روزی به شب می رسد بیهوده که به اجبار نام آن را نهاده ایم زندگی !
در این جامعه جدّی ترین مسائل بشری را می توان به صورت چنان مضحکه ای درآورد که گویی برای به راه بردنِ کارها استعدادِ مسخرگی بیشتر است تا فنّ راه بَرَندگی !
اگر جامعهای چنین شد، هیچ کس در آن به خوشبختی دست نخواهد یافت، حتّی کسانی که همه ی نعمتهای مملکت را به انحصار خود در آوردهاند، زندگی ها در دنیای کنونی چنان به هم نزدیک است که باید محیط سعادتمند ایجاد کرد تا بتوان با سعادت زیست !
گروهی که عیش خود را در آن میبینند که این مُلک ماتم سرایی باشد همیشه سیاه پوش، محیط را به دلخواه خویش آراستهاند، مردم را پای بندِ گرفتاریهای حقیر کردهاند تا هیچکس را فرصت اندیشیدن به چند و چون زندگی باقی نماند به امید آنکه چون فرصت اندیشیدن نبود، کسی از خود نخواهد پرسید:
زندگیای که جوهر و لطف خود را از دست داد، به چه درد می خورد؟ به چه درد میخورد زندگیِ بنده وار، تاریک، غرقه در سموم و تعفّن و مکرر بودن روز ها و شب ها ؟ و اکنون کار به جایی کشیده است که دیگر نعمت های رایگانِ طبیعت چون آسمان فیروزه فام، آفتاب خوش رنگ ، تازگی بهار و لطف خزان هم نمی تواند چهره های عبوس را از هم بگشاید و خنده ها را نقاشی کند.
در این میانه ی تاریک ، تنها مایه ی تسلّی آن است که بشر به هر درجه از ذلّت فرو افتد، نیروی امیدوار بودن را به یک باره از دست ندهد.
گریزی نیست تا روزی که دوباره این زندگی ؛ زندگی بشود !
*جعفر بخشی بی نیاز، وقایع خبری
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.