
برچسب : جعفر بخشی بی نیاز


امید ؛ واژه ی مظلوم و گم شده !
ما سالهاست که دیگر به گرمای زندگی ایمان نداریم.

آنکه ملال مردم را بر دوش می کشد قهرمان است
تختی هرگز نمی میرد و تختی برای همیشه زنده است.

اینجا هیچ خبری نیست؛ برای هیچ این همه دست و پا نزنید
هیچ موجود زنده ای که حیات از خدا گرفته و کالبدش به روح متصل است از مرگ دور نیست.

هیچ کس حالش خوب نیست !
یک وضعیت غیر عادی برای تمام مردم حادث شده تا بلاتکلیفی محض را به شکلی فجیع رونمایی کند

بم در غَم !
وای از شانه هایی که می خواهند مصیبت را تاب بیاورند.

که سرما سخت سوزان است !
هوا سرد شده و رد سوزی زمستانی از لای هر درزی از هر خانه ای میوزد. سوزی که استخوان سوز است و تمام تن و جان آدمی را می لرزاند.

سفره فقط با غذا معنا نمی شود
هر سفره روایت سفری پر ماجراست.

همای سعادت !
اوضاع ما آن چنان اسف بار است که هیچ همای سعادتی نمی تواند این حال را دگرگون کند.
