۞مرکز مشاوره حال خوب
دکتر کبری درویش پیشه ؛ مشاور خانواده و زوج درمانگر (حضوری و تلفنی ) تلفن هماهنگی و تعیین وقت:09102904758

موقعیت شما : صفحه اصلی » آسیب های اجتماعی » جامعه » مقاله و یادداشت
  • شناسه : 42940
  • ۲۹ دی ۱۴۰۳ - ۹:۳۴
  • ارسال توسط :
عشق یا خیانت !
عشق یا خیانت !

عشق یا خیانت !

زن انگشت دستش را بالا می آورد تا عاشق شوریده حال ببیند که زن متاهل است.

🌐 روزگار فقط سفره و نان را نشانه نگرفته که شرف را هم به تیر بی اخلاقی گرفتار کرده و زخم های آن را آشکارا بر تن جامعه نشانده. همان شرفی که به محاق رفته تا بی شرفی عرض اندام کند و آدمهای جامعه را به تیر غیب گرفتار سازد.

بسیار پیش از این ها خطا و گناه و جرم هم دایره ای داشت و محدوده ای. مرزی داشت معلوم و مناسباتی داشت مشخص. همان رخدادی که در تمام جهان بر مدار نظم و قانون می چرخد و کاسبان فحشاء را به نان و نوا می رساند. اینجا اما عاشقان سینه چاک که دم از تعهد و تکلف و تقید می زنند خطا می کنند و بر چهره ی لطیف عشق چاقو می کشند.

آنان که عشقی کهنه و قدیمی در سینه دارند عاشق می شوند تا وفا پای باغچه ی صداقت سر بریده شود و عشق بمیرد.

🌐 آن سوی شیشه ی بخار گرفته زنی زیبا روی صندلی اتوبوس نشسته و در تفکرات دور خویش غرق است. این سو اما جوانکی که عشق تمام وجودش را داغ کرده ؛ در سردی زمستانِ لنگر نشین به اتوبوس نزدیک می شود و میان شیشه ای که از زن و او یک دیوار قطور و دست نیافتنی ساخته ؛ قلبی کوچک می کشد. بر بخاری که روی شیشه مانده.

زن جوان ابتدا قلب را می نگرد و آن گاه سیمای پریشانِ مرد را. تصمیمی شگرف بین وفا و بی وفایی. بین تعهد و خیانت. بین راستی و دروغ‌. بین عشق و نفرت. اما عشق در این ماجرا خودِ جنس است که رخ نشان داده تا ضعیف و خوار نباشد. زن انگشت دستش را بالا می آورد تا عاشق شوریده حال ببیند که زن متاهل است.

🌐‌ روایتی هم از ابزار عشق هم التزام به عشق. یک سو سودای عاشقانه و آن سو تعهد صادقانه. مواجه ای دو وجهی از دلداده گی و وفاداری که یک طرف دلبری می کند تا به دست آورد و آن دیگری دلیری می کند تا به اسیری نرود. که بر سر عهد خویش با یار بودن شکلی از شجاعت است.

به جنگاوری می ماند که تا پای مرگ در نبردی سخت طاقت می آورد اما تن به خفت نمی سپارد. شاید نشان دادن حلقه همان نشان شجاعت است تا شرافت عاشقی را نشان دهد. تا راز تاهل در مرزهای تعهد مراقبت شود‌. آن سوی شیشه اما خودِ تراژدی ست. خودِ قصه و روایت و داستان که به شدت می گریاند. آن جا که عشق سر می رسد اما دیر می رسد. تا علاقه عقیم بماند و عشق پس زده شود‌. همچون همان بخار روی شیشه که زود محو می شود. ما همه ی عمر دیر رسیدیم و در عشق دیرتر !

جعفر بخشی بی نیاز

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*