کاغذ برداشت و برای ناصرالدین شاه نامه نوشت با این مضمون : به این طفره ها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکما نمی توان سلطنت کرد. گیرم من ناخوشم یا مردم، فدای خاک پای همایون، شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ هر روز از حال شهر چرا خبردار نمی شوید که چه واقع می شود و بعد از استحضار چه حکم می فرمایید؟ از در خانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر می شود و چه حکم می فرمایید ؟
نوشت. نه یک بار. چندین بار. اما شاه گوشِ شنیدن نداشت. همان طور که چشمِ دیدن را هم نداشت. همین که بادمجان دور قاب چین ها الفاظ و کلمات قشنگ را نثارش می کردند و کنیزکان حرمسرا به تعدد زیاد می شدند و ایلات و قشلاق سرگرمش می کرد ؛ برایش کافی بود. او یاد گرفته بود به عیش. نه مملکت داری. که اگر کشور داری می دانست نخبه ی مملکت را در فین رگ نمی زد.
🌐 امیر ایران فقط ۳۹ ماه زمان داشت. زمان زیادی برای او نبود. اما اقدامات و اصلاحات او ایران را یک صد سال جلو برد. نظم مالی و انضباط در شبکه قدرت ؛ کشور را به سمت و سوی آبادانی و رونق و توسعه کشاند. زمان صدرات امیر دوران طلایی استعدادها و ظرفیت ها و لیاقت ها بود. شایسته سالاری در حاکمیت حرف برای گفتن داشت. مدیریت ؛ ارج و قُرب پیدا کرده بود. پاچه خواران حکومتی که از چرخش زبان کسب درآمد داشتند ؛ به یک باره کرکره دکان هایشان را پایین کشیدند. صنعت گران ؛ تولید کننده گان ؛ افراد متخصص و کاردان و شایسته ؛ منصب گرفتند و در راه توسعه ی ایران دست به دست هم دادند. همه چیز داشت خوب پیش می رفت. اما خصومت حاسدان و افراد با نفوذ دربار از جمله مهد علیاء مادر شاه و میرزا آقا خان نوری ؛ مسیر را مسدود کرد و رونق ایران را به کسادی کشاند. آنها در بیعتی ناجوانمردانه از شاه دستخط برکناری امیر را گرفتند و او را به کاشان تبعید کردند و در حمام فین ؛ بزرگ مرد سازنده گی ایران را به قتل رساندند. عجیب نیست و نبوده اگر جامعه ایرانی در حالت عادی، امثال سالارها، آصف الدولهها و میرزا آقاخانها را مثل ریگ بیابان زاییده و بیرون ریخته و در عوض امثال امیرکبیر ها را کُشته و از بین برده است.
🌐 مباشران و مشاوران و اصحاب خبر و همکاران و همراهان حکومتی گاهی از شاه بالاترند. نقش آنها تعیین کننده و بسیار اثر بخش تر از خودِ شاه است. چه اخباری که آنها به محضر شریف شاه می برند ؛ بنا و مبنای تصمیم گیری و تصمیم گذاری ست. در این بین برای مشاوری یکی می شود امیر کبیر که به سازنده گی و آبادانی و توسعه و پیشرفت می اندیشد و شاه را به احوالات مردم آگاه می کند و او را وا می دارد که مملکت داری بیاموزد و طریقت رفاه و آسایش مردم را بلد باشد و دیگری می شود میرزا آقا خان نوری که ممکلت را یک شبه به باد می دهد و بر خلاف امیر ؛ کشور را به ورطه نابودی می کشاند. اتفاقا آقاخان نوری هم در کتابت و نامه نگاری بسیار متبحر بود. البته به سبک و سیاق خود. او هم کاغذی برداشت و برای شاه نامه نوشت با این مضمون : هوا سرد است. ممکن است به وجود مبارک صدمه ای برسد. دو تا خانم بردارید ببرید به ارغونیه عیش کنید. آنجا پشت کوه قاف است. سه شب متوالی عیش بفرمایید !!!
*جعفر بخشی بی نیاز-وقایع خبری
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.