از شنيدن خبر مرگ ناگهاني دوستم چند وقتي ميگذشت، دوست من در سانحه رانندگي در كشور ديگري در گذشت و رفتنش داغ سنگيني بر دل من گذاشت. روزهاي متوالي ناراحت و پريشان بودم، در آن ايام نه حوصله گپ و گفت با ديگران را داشتم و نه ديدن كسي را، نميتوانستم بخندم يا شاد باشم، ساعتهاي متوالي كار ميكردم و در اوقات بيكاري نواهاي غمگين گوش ميدادم. ترجيحم گوش دادن به آهنگها و ملوديهاي بيكلام بود. چندباري كه ترانههاي غمگين عاشقانه گوش دادم حس غربيگي و نامأنوس بودن داشتم. كلمات نامتجانس بودند، گويا من مردي هستم كه در رساي سوگ معشوق ميگريم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.