محمود جوانبخت-نویسنده و روزنامه نگار
وقایع خبری– بیعدالتی تنها در حق آدمها نمیشود؛ گاهی هم آن درباره کتابها مصداق دارد. البته نه این که بگویم همیشه عمدی در کار است، شاید هم ناخواسته باشد ولی بههرحال حق مطلب ادا نمیشود و اثر درخشان و درجه یکی کمتر دیده میشود یا به اندازهای که باید، قدر نمیبیند.
ناگفته نماند که این جفا کردن در حق یک کتاب یا اثر ادبی پایدار نیست و اثر خوب بالاخره یک روزی جای خود را پیدا میکند. هر چند که در نهایت این من و شما نیستیم که با توجه یا بیتوجهیمان اثری دائمی درباره کتابها به جای بگذاریم. انتخاب کننده نهایی، مخاطبان ادبیات هستند و این مسألهای ست که درباره حوزههای مختلف داستاننویسی از جمله جنگ هم صادق است. اثری که خوب باشد باوجود همه بیتوجهیها بالاخره راه خود را پیدا میکند و اثری هم که بهزور تبلیغات بیپایه دیده شده باشد نه تنها از کتابفروشیها، بلکه از بازار کتاب حذف میشود. با این حال بد نیست که هرازگاهی جستوجویی میان آثار موجود دربازار کتابمان داشته باشیم تا حداقل از آنهایی بنویسیم که مجال کمتری برای معرفی یافتهاند، اما در زمره داستان یا رمانهای شاخص به شمار میآیند. به گمانم از جمله کتابهایی که در حوزه ادبیات جنگ آنطور که باید قدرش را ندانستهاند، کتاب «یکشنبه آخر» نوشته معصومه رامهرمزی است؛ نوشتهای که شاید در تقسیم بندیهای رمان و مجموعه داستان قرار نگیرد اما بیاغراق یکی از درخشان آثاری است که در عرصه خاطرهنویسی منتشر شده است.
اما نکته جالب توجه درباره این کتاب چیست؟
رامهرمزی، نویسنده «یکشنبه آخر» از جمله امدادگران دوره دفاع مقدس است که از سال ۵۹ و در سن چهارده- پانزده سالگی عازم جبهههای حق علیه باطل میشود؛ دختر کم سن و سالی که باوجود مشکلات بسیار حضور پررنگی در جنگ داشت.
این کتاب خاطرات بیست ماه دختر نوجوانی است که در آبادان زندگی میکند اما دست تقدیر او را به جنگ میکشاند؛ آن هم درست وسط معرکه نبرد! دخترک این کتاب که هنوز چندان از عالم کودکی اش فاصله نگرفته و گاهی حال و هوای عروسک بازی به سرش میزند و به زور بغل کردن عروسکهایش میخوابد به یکباره با مادرش صحبت میکند که دیگر نمیتوانیم اینجا بمانیم. اخبار جنگ از طریق رادیو و تلویزیون به گوشمان میرسید، در برههای خبرهای حاکی از سقوط کامل خرمشهر و سقوط جاده ماهشهر – آبادان بود. کسانی که از آبادان میآمدند خبر میآوردند که آبادان به محاصره کامل نیروهای عراقی درآمده و امکان تردد نیست.
جایی به نقل از راوی میخوانید:«ما چهطور میتوانستیم دست روی دست بگذاریم و براحتی زندگی کنیم در حالی که شهرمان در حال سقوط و اشغال بود» معصومه که هفتههای اول جنگ را در آبادان به سر برده و در همان روزهای اول جنگ، همزمان با عید قربان برادرش اسماعیل شهید میشود؛ او که دیگر تاب نمیآورد به هر ترتیبی برادرش را راضی میکند تا همراه خواهرش ازشیراز دوباره به آبادان بازگردد. باز میگردد و در کنار سایر مدافعین شهر و رزمندگان، در کسوت یک امدادگر از شهر خود دفاع میکند و… اما چرا اینقدر« یکشنبه آخر» را کتاب خوبی میدانم؟یکشنبه آخر از حیث پرداخت و توجه به جزئیات و شرح وقایع موفق میشود خواننده را تا پایان همراه کند، نویسنده از قدرت زیادی در ایجاد کشش و جذابیت برای میخکوب کردن مخاطب پای کتاب برخوردار است.
از طرفی نثر و زبان آن هم عالی و قابل توجه است؛ آنقدر که صدای نویسنده از لابهلای سطرها و کلمات به گوش میرسد. در نوشتن لحظههای منحصر بهفرد جنگ که تاکنون کمتر به گوشمان رسیده، نویسنده مهارت بالایی از خود نشان میدهد و از همین جهت هم تأثیر زیادی بر ذهن خواننده به جای میگذارد؛ آنقدر که محال است کتاب را بخوانید و تا مدتها گرفتار صحنههایی که در ذهنتان نقش میبندد نشوید.
بههر روی «یکشنبه آخر» از زمره بهترین کتابهای خاطرات جنگ است که البته در ١۵ سالی که از عمرش میگذرد به چاپهای متعددی رسیده است ولی قدرش بیش از اینها بود و به گمانم باید بسیار بیش از این دیده و خوانده شود.
امیدوارم سوره مهر که کار نشر این کتاب را برعهده داشته با همراهی منتقدان و اهالی رسانه آستین همت بالا بزند و آثاری اینچنینی را معرفی دوباره کند؛ هنوز زمان زیادی از جنگ نگذشته و حیف است که مردم عزیزمان ندانند در آن هشت سال دفاع مقدس چه بر رزمندگان و از سویی مردم شهرها و استانهای جنوبی کشور گذشت؛ بیشک اگر آنان نبودند امروزی هم درکار نبود.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.