در سرخی پرچم فرو رفتم،سرسبزی جنگل نمایان بود
فریاد گیسوی کسی انگار ،پیچیده در بین درختان بود
نزدیک رفتم شهر دلواپس،کوچه به کوچه چکمه های روس
فرمان به دست میرزا کوچک،برنو به روی دوش گیلان بود
دیدم شغال انگلیسی را،با چشمهای هیز در کوچه
با چشمهای خیس خود اما،آهو گریزان در خیابان بود
قاجار گرم قهوه و قلیان،پرچم پریشان بود در میدان
غرید شیری از دل جنگل،گیلان به فکر زخم تهران بود
سر داد آواز بهاران را، سر زد هزاران شیر از بیشه
از خون او تکثیر شد جنگل،هرچند که فصل زمستان بود
اسطوره ها مستور اگر بودند،فانوسها مایوس اگر بودند
شیران ما خاموش اگر بودند،ایران (زبانم لال) ویران بود
چشم و چراغ خانه بودی تو،رستم نبود افسانه، بودی تو
نام بزرگت میرزا کوچک،قوت برای قلب ایران بود
*سید محمد حسین ابوترابی
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.