چندان اهل پيتزا نيستم. برخلاف بعضيها، ترجيح ميدهم به جايش آبگوشت و قرمهسبزي بخورم. بعضيها كه بيشترشان جوانان و بچههاي كمسن هستند. چندي پيش يكي از اين جوانان كه از قضاي روزگار پزشك عمومي درمانگاهي در روستايي بزرگ در حاشيه شهر است در فضاي مجازي از آشنايانش درخواست كرده بود براي خريد پيتزا براي بچههاي روستا كمكش كنند. اولش با توجه به علاقهام خنديدم و توي دلم مسخرهاش كردم. خيال كردم علاقه خودش به پيتزا دليل اصلي اين در خواست است.
اما بعد كه از او درباره اين موضوع پرسيدم، فهميدم ربط چنداني به طعم اين غذا براي خودش ندارد. ظاهرا يك روز كه ميخواسته وارد درمانگاه بشود چند پسر جلوي در مانگاه درباره پيتزاهايي كه خورده بودهاند صحبت ميكردند.
ظاهرا چند نفري در اين گفتوگو ساكت بودند و خانم دكتر با خودش فكر كرده به خاطر نخوردن پيتزا است. بعد هم كه داخل درمانگاه با همكارانش در اين باره صحبت ميكند، يكي از آنها كه ساكن روستا بوده نظر او را تاييد ميكند و از وضعيت بد اقتصادي مردم روستا ميگويد.
حرفشان گل مياندازد و از برنامههاي تلويزيوني ميگويند كه توي آن بچههايي با صورتهاي گلانداخته در خانههاي شيك و تميز پيتزا ميخورند. از روياها و آرزوهاي بچههايي ميگويند كه گاه برآورده كردنشان با پول كمي امكانپذير است اما پدران و مادراني به خاطر نداشتن همان پول اندك قادر به تحقق بخشيدن به آنها نيستند. بعد هم همگي به اين نتيجه ميرسند كه از آن به بعد تلاش كنند، ماهي يكبار با كمك ديگران آرزوي او را
برآورده كنند.
آرزويي كه مربوط به تعدادي از بچههاي روستا باشد. از پيتزا هم شروع ميكنند. خانم دكتر و همكارانش حسابي باز ميكنند و اولين درخواست را در فضاي مجازي باز نشر ميدهند. آن طور كه ميگفت از درخواستشان استقبال هم شده، حالا منتظرند تا عيد فطر بشود و پولهايي كه جمع كردهاند را به پيتزا فروشي بدهند كه حاضر شده در اين مورد خاص فقط پول هزينهاي كه ميكند را بگيرد. با آنكه پيتزا دوست ندارم براي همه بچههايي كه آن روز پيتزا ميخورند خوشحالم. كاش آرزوي همه بچههاي ندار كشورم به همين سادگي برآورده ميشد.
**حسن لطفی
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.