دکتر علي رشوند *
مجموعه داستان با خيال ها و بي خيال ها دراواخرسال ۱۳۹۵توسط انتشارات ثالث منتشرشده است كه حاوي هفده داستان با نامهاي ” آب ، باد ، خاك ، آتش – قطره عاشق ، با چشم بسته ، باغ فردوس ، سوبامي ،عاشق خجالتي ،پياده روي با يك ليوان چاي سرد ، تكه هاي كيك تولد ، الاغ هاي آقاي نويسنده ، آهوي رميده از بند ، باقلواي ترك ، وسوسه حوا ،مار ، غريبه هاي دوست داشتني ، ظلمت ، سي ان جي ،سرچهارم ” مي باشد .
درمتني كه با تيتر رمز گشايي درصفحه ابتدايي كتاب نوشته شده است ” گفتم داستان ها را دو بخش مي كنم . باخودم گفتم يك بخش براي داستانهايي كه لبريزاز خيال است . بخش ديگر خاص داستان هايي كه حضور تخيل در آن ها كمرنگ تر است . نشد نتوانستم .هرچه كردم نفهميدم كدام داستان با خيال و كدام بي خيال است.شايد شما دانستيد ” اين رمزگشايي وسوسه ام كرد كه داستان هاي با خيال را با داستانهاي بي خيال تفكيك كنم البته آن چه كه دركنه باور من خواننده به عنوان خيال و درنقطه مقابل آن بي خيال تعريف مي شود . با اين معيار وقتي به مجموعه داستان نويسنده لطفي ورود مي كنيم .كار مشكل مي شود .اما داستان هاي باخيال مجموعه را بيش تر دوست داشتم كه دراين ياد داشت به واكاوي دو داستان با رويكرد تحليل محتوي مي پردازم
* قطره عاشق
قطره عاشق داستان عجيبي است . داستاني است خيالي اما در اوج خيال، كشش زميني دارد. به اسم داستان اعتراض دارم اگر قطره معشوق مي شد بهتر بود . به اين دليل آن چه كه دراين داستان خيالي برجسته است رفتارها و آرزوهاي قطره معشوق است كه قطره عاشق را پي خود مي كشاند .هويت قطره عاشق، از قطره پرسوداي معشوق است. هرچند اين داستان مرا ياد شعر سعدي مي اندازد: “یکی قطره باران ز ابری چکید/ خجل شد چو پهنای دریا بدید ” اما نه درآن جا اتصال قطره با دريا است اينجا نويسنده طرحي نو انداخته است .اينجا به شيوه حافظ رفتار كرده است دو قطره كه هم جنس اند يكي را عاشق و ديگري معشوق مي بيند . قطره معشوق آرزويي دارد كه براي تحقق آن روانه زمين مي شود آرزويي كه از جنس خيال است به نقل از داستان
” قطره معشوق بدون توجه به او به گل سرخي مي انديشيد كه دوست داشت روي گلبرگ هاي آن ببارد .مي خواست آن قدر آنجا بماند تا عاشقي پيدا شود و گل را بچيند و براي معشوقه اش هديه ببرد”
اما آرزويي كه هربار به گونه ديگر تجلي مي يابد. در بار اول قطره معشوق بر روي گل سرخي مي نشيند كه ژنرالي براي ملاقات باخانم خبرنگار درخصوص مصاحبه اش به او هديه مي دهد زن خبرنگار بدون آنكه گل را ببويد جلو درهتلل مجللي انداخته و رفته است و قطره عاشق به ياد مي آورد بار اولي كه قطره معشوق را ديده بوي خون وچرك مي داده كه به هنگام پايين آمدن به چاهي افتاده اند كه جنازه مرد جواني سالها آنجا بوده بعدهم مارها و عقربها مغز جوان خورده و دربارشي مجدد قطره وعاشق و معشوق يكي شده و چسبيده بر دم عقربي از چاه بالا آمده اند.وارد شاليزار شده اند .
چاه و شاليزار بي جهت در داستان انتخاب نشده اند به همان ميزان كه چاه عفن و بدبواست محل وصال قطره عاشق به معشوق است كه اورا نجات مي دهد .اما محبت قطره عاشق يكطرفه است و قطره معشوق فقط خودش را مي بيند و عاشق را نمي بيند . قطره معشوق در آب جاري شاليزار به روي قطره ها مي خندد ابتدا قطره عاشق حسودي مي كند اما لبخند معشوق زير نورماه اورا مدهوش مي كند .قطره معشوق دوست دارد از پاهاي دختر جوان بالا برود برگونه اش بنشيند تا زير نور خورشيد بدرخشد وتنهاكاري كه نورخورشيد مي كند بالا بردن اوست و دربرگشتي ديگر سيكل زندگاني قطره ها از آسمان به زمين بارديگر لبخند قطره معشوق محو مي شود زير پايش قطرات زيادي را مي ديد با خاك يكي شده بودند وباچهره هاي عصباني خانه هارا درهم مي شكستند و آدم هارا با خود مي بردند .دوست دارد به آسمان برگردد اما برگونه سفيد جنازه دختري كه قرباني سيل شده است مي افتد و قطره عاشق با او يكي مي شود.
داستان قطره عاشق شرح وضعيت است ازقصه عشق و عاشقي ،از آرزوهايي كه به گونه هاي ديگر در برون رفت از اختيار انساني محقق مي شود . عاشق همان وجه شيفتگي را دارد وفقط معشوق را مي بيند به يكي شدن با او مي انديشد .اما معشوق سوداي ديگري دارد .سلسه عشق مطرح است اتصال قطره عاشق به معشوق و قطره معشوق به نشستن برگلبرگ گل سرخ يا گونه دختران زيبا مي انديشد .اين همان بازآفريني هويتي است كه خودرا درتجلي ديگري مي بيند . اما تراژدي كه براي قطره معشوق درشرف وقوع است افتادن برگونه جنازه هاي عاشق و معشوق است دوست داردبه آسمان برگردد اما عليرغم ميلي باطني اش بررخساره جنازه هاي عاشق و معشوق مي نشيند چرا از اين نشستن ناراضي است داستان اين تحليل را برعهده خواننده مي گذارد برداشتي كه من دارم قطره معشوق مي خواهد برگونه زنده گان بنشيند تا زيبايي اورا دوچندان كند اما جنازه مردگان تهي از زندگي است و اورا درك نخواهد كرد اورا باز نخواهد شناخت و اين آزارنده است به گمان او .
* غريبه هاي دوست داشتني
اين داستان از آن داستان هايي است كه دوست داشتم كاش نويسنده اش من بودم . داستان سمبوليك بسيار زيبايي است تورا به فضاي خيال هاي شگفت مي برد با داستاني مواجه مي شوي كه خيال درخيال است .دراين فضاي خيال درخيال نويسنده طرح يك داستاني را ريخته است كه ازبطن سرد زندگي ، روزنه اميدي باز مي شود . حس حضور آدمك هايي درفضاي اتاق خواب دختري است كه پدرو مادرشاغل شان بيشتر اوقات درخانه نيستند و اگرهم حسب اتفاق درخانه حضور دارند خالي از دعوا و مرافعه نيستند . وجود ” پسران يك وجبي” درفضاي اتاق سوژه و شاه كليد داستان است . نويسنده با اين سوژه چه مي خواهد بگويد؟ آيا پسران يك وجبي استعاره اي است از كمبود محبت در عصر تكنولوژي ؟ آياآدمك ها تنهايي انسان امروز را به تصويرمي كشند كه از ديو و دد ملولم انسانم آرزوست ؟ آنچه كه نويسنده در داستان روايت مي كند مشخصه ها و رفتارهايي كه از آدمكها مي بينيم آنها اذيت گر نيستند. كوچك و دوست داشتني اند. وقتي دخترخواب است موهايش را نوازش مي كنند و مي خواهند حضور خود را به دختر اعلام كنند كه تنها نيست .اولين مواجه دختر با ” پسر يك وجبي ” درست موقعي است كه ازطريق آينه او را مي بيند كه روي متكا چهار زانو نشسته و به او خيره شده است تنش مورمور مي شود اما درتماس انگشت اشاره اش ،دست پسر بندانگشتي را لمس مي كند گرماي عجيبي وارد تنش مي شود .دختر با پارادوكسي مواجه است هيچ وقت از گرمي هوا خوشش نمي آمد اما از گرماي واردشده به تنش حس خوبي داشت به نقل از داستان “براي يك لحظه خودش را برفراز جنگلي سرسبز معلق ديد زير پاهايش تا چشم كار مي كرد سبزي بيكراني ادامه داشت كه دختر را به وجد مي آورد.” آيا اين گرما ، همان محبت گم شده درخانه نيست ؟آيا حس خوب زندگي نيست ؟آيا گرماي عشق نيست ؟ طبق تصور خواننده حضور پسران يك وجبي ، بايستي وحشتناك باشد اما مي بنيم يك رابطه دوست داشتن متقابل بين آنها ايجاد مي شود . يك خرق عادت يك سنت شكني ؟! و درست زماني كه بين پدر ومادر دعوا و جنگ و جدل پيش مي آيد آنها نيز متاثر مي شوند و نبودشان احساس مي شود . واين داستان مهر تاييدي است بر جهان كمرنگ شده ما كه عاطفه ها را نشانه گرفته است. اگر بخواهيم درباره زندگي هاي امروزي سمبوليك صحبت كنيم اين داستان خوب و ماهرانه از پس اين قضيه دردناك برآمده است .شرح وضعيت زندگي انسان امروز است . انساني كه زندگيش بربيشتر سو تفاهم استوار است .تا تفاهم .و اين اندك تفاهم خود چه فاجعه هاي عاطفي به بار آورده است كه به بهانه اي هريك از ديگري رنجور است .و زندگي معجزه شگرف هستي است اين طور توسط آدمها بي بها جلوه مي كند .
* نويسنده كتابهاي داستاني رازآتشفشان ، چنارخونبار الموت ، سيالان و يادداشت هاي معنوي به همسرم
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.