نگاه به دوردست ها امتداد گنگ و بی مزه ای است که روح و روانم را به بازی گرفته است و تنها صدای تپش قلب است که جای سکوت را پر کرده …
امروز ؛ سومین روزی است که با خیال خوش رنگ حضورت به تماشای دیروزمان نشسته ام .
جای تو ، دراین بازی خیال رویایی مان ، همان جای همیشگی است و نگاهت همان نگاه پر جاذبه ای که دلهمان را به بلندای عشق درهم می آمیخت و تنها یک کلمه برای همیشه به یادگار ثبت می شد : ماندن برای هم!
ومن نرم نرم می خندم و تمنای این خواهش تو را در لابه لای انگشتانم که گرمای آتش وجودت ازآن زبانه می کشید ؛ بر تشویش و دل آشوبی ام جای باز می کردم .
نگاهت دریایی بود و من متن عاشقی را در پهنای بی کران چشمانت جست و جو می کردم و بی آن که داستان این راز پرمحتوا را بدانم ، ماندن را تا ابد از تو می خواستم….همین!
امروزاما می گویند تو رفته ای . باور ندارم بی من این سفر آغاز کرده باشی . من بی تاب نبودنت هستم . دل بهانه ات دارد و بی بهانه همتای خود را می طلبد … وعده این بود تنها سفر نکنیم اما چه شد که تنها پرگشودی و من تا ابد ، چشم به راه آمدنت .
دیشب که باز به یادت شدم شمع وجودم را نذر آمدنت کردم و با خود عهدی دوباره بستم تا پروانه وار بر گرد حرمت به پرواز درآیم و در مسلخ خیالت ؛ عاشقانه بسوزم.
تو نباشی ، هوا برای نفس کشیدنم کم است و گل بوته ها ی یاس ، شمیم همیشگی شان را نخواهند داشت .
کاش مادرم بود و با دست های پینه بسته اش ، موهای برآشفته ام را نوازش می داد و با لالایی صدایش به خواب می رفتم .
درخواب به دیدنم بیا . می خواهم مثل همیشه غرق در پهنای نگاهت شوم و ازخدا بخواهم این خواب ،همچون خواب کهف هزاران سال بماند .
**حسنیه محمدی آویی
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.