حسن شکیب زاده- پژوهشگر حوزه دفاع مقدس
سربازان و فرماندهای پیروز لشکر ۱۶ زرهی قزوین، همانند خیل عظیم نیروهای بسیج و سپاه، در طول دوران هشت ساله ی دفاع مقدس، ضمن پاسداری از مرزهای ایران اسلامی، در بسیاری از عملیات های سرنوشت ساز و همراه با سایر رزمندگان در جبهه ها حضور داشته و افتخارات بزرگی برای سرزمین خود در تاریخ حماسی جنگ تحمیلی به ارمغان آورده اند.
لشکر ۱۶ زرهی قزوین که در طول جنگ ایران و عراق از یگانهای عملکننده ی ارتش جمهوری اسلامی ایران بشمار می آمد، در عملیاتهای نصر، ثامنالائمه، طریقالقدس، بیتالمقدس، فتحالمبین، رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت داشته است.
این لشکر از لشکرهای رزمی زرهی نیروی زمینی ارتش می باشد که قرارگاه فرماندهی آن در قزوین قرار داشته و تیپهای تابعه ی آن شامل: تیپ ۲۱۶ زرهی زنجان، تیپ ۱۱۶ مکانیزه قزوین، تیپ ۳۱۶ زرهی همدان و تیپ ۴۱۶ مکانیزه خوئین میباشد. این لشکر پس از لشکر ۹۲ زرهی خوزستان، دومین یگان زرهی ایران، خاورمیانه و غرب آسیا است.
لشگر ۱۶ زرهی قزوین طی هشت سال دفاع مقدس و حضور مستمر فرماندهان و نیروهای رزمی اش در جبه های نبرد حق علیه باطل ۲۹۳۴ شهید و ۸۲۲۴ جانباز تقدیم برپایی و حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران کرده است.
در ادامه و همزمان با چهلمین سالروز آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ضمن گرامی داشت یاد و خاطره ی سربازان غیور ایران اسلامی، به بیان بخشی از خاطرات رزمندگان لشکر ۱۶ زرهی می پردازیم:
عملياتي به اين گستردگي وجود نداشت
امير سرتيپ ۲ مصطفي قناتي، يكي از فرماندهان وقت لشگر۱۶ زرهی قزوین: روز سيزدهم دي ماه سال ۵۹ بود که دستور عمليات گردان به گروهان ابلاغ گرديد، پرسنل و خدمه تانكها شروع به بارگيري مهمات نمودند و تانكها را براي اجراي عمليات آماده كردند.
از عصر روز چهاردهم، تريلي حمل تانك به گردان تحويل و ستون كشي از فولي آباد اهواز(منطقه تجمع گردان) آغاز شد.
بنه هاي صحرايي از قبل در حميديه مستقر شدند، براي حركت تريلي ها و ساير خودروهاي ستون، از محور اهواز – سوسنگرد- هويزه استفاده شد، در آن زمان به علت عدم تجربه كافي و بي اطلاعي از محل استقرار یگانهاي دشمن، اقدامات تاميني لازم براي ستون كشي انجام نشد، قافل از اينكه نيروهاي پياده دشمن در شمال رودخانه نيسان که از سوسنگرد به سمت هويزه جريان دارد و يكي از شاخه هاي رودخانه كرخه است، مستقر بودند و به طور آشكار ستون كشي را زير نظر داشتند، حتي در هنگام حركت ستون، دو دستگاه تانك گردان به وسيله موشكهاي ماليوتكاي چمداني دشمن كه در حاشيه رودخانه نيسان مخفي شده بودند مورد اثابت قرار گرفت كه خوشبختانه آسيب كلي به آنها وارد نشد.
به هر حال تا نيمه هاي شب، ستون كشي ادامه داشت و من حدود ساعت ۵ بعدازظهر روز چهاردهم ديماه به هويزه وارد شدم.
فرماندهان و پرسنل ذوق و شوق فراواني داشتند و شب را داخل تانكها و سنگرها به نيايش پروردگار پرداختند و دعا مي كردند كه عمليات فردا با موفقيت انجام شود و چون اولين عمليات تهاجمي لشكر بود حالت عجيبي در سيماي كليه پرسنل ديده مي شد.
آسمان آن شب هويزه ابري بود و كمي باران باريد و صبح فردا مه نسبتا غليظي منطقه را فرا گرفته بود. فعاليت از سحرگاه پانزدهم شروع شد. تانكها را روشن نموده و به خط عزيمت، حركت داديم و اينكار كمي طول كشيد و تا پرسنل را با منطقه توجيه كنيم و آخرين دستورات را به آنها بدهيم، ساعت ۹ صبح شد.
از ساعت ۹:۳۰ تمام فرماندهان و پرسنل در محل هاي خود و پاي بي سيم ها قرار گرفته و آماده شنيدن رمز عمليات بودند. از طرفی چون ساعت از ۸ صبح گذشته بود، دشمن تصور نمي كرد آن روز حمله اي انجام شود. تيپ یک در منطقه هويزه و تيپ ۳ در منطقه كرخه نور، در خط عزيمت مستقر بودند و منتظر دستور، بالاخره در ساعت ۱۰ صبح روز پانزدهم، عمليات با رمز الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر كه توسط سرهنگ لطفي (فرمانده وقت لشكر )ابلاغ گرديد، شروع شد.
لشكر با حدود يكصد دستگاه تانك چيفتن آماده به رزم و صدها نفربر زرهي، پيشروي خود را از شمال و شرق دشت جفير آغاز نمود و در همان ساعت اوليه حمله، با يك حركت برق آسا، دشمن را غافلگير كرد و تيپ یک با يك حركت دوراني به پشت توپخانه هاي دشمن رسيد و ۲ لشكر عراق را در محاصره نيروهاي خودي درآود.
در اين عمليات حدود هزار نفر از نيروهاي دشمن به اسارت گرفته و صدها دستكاه تانك و نفر بر به آتش كشيده شد و تعداد زيادي تانك و نفربر و خورو و غنائم نظامی ديگر نیز توسط لشگر به عقب تخليه گرديد.
اين عمليات ۳ روز ادامه داشت و در روز شانزده و هفدهم دي ماه به علت عدم پشتيباني كافی، لشكر به پشت رودخانه كرخه عقب نشست و در مواضع پدآفندي قرار گرفت و به علت نداشتن بولدوزر و لودر و ساير وسايل مهندسي، تعدادي از تانكهاي لشكر كه در سنگر پدافندي مناسب نبودند مورد اصابت موشكهاي دشمن قرار گرفت و به آتش كشيده شد و تعدادي از پرسنل ايثارگر و جان بر كف در داخل تانكها سوختند و شهيد شدند.
از جمله شهيد ستوان طاهر افشار و شهيد ستوان راشدي و شهداي عزيزي كه با شجاعت تمام اولين عمليات گسترده ارتش ايران را در دشت جفيريه یاری رساندند.
اين عمليات را نظاميان اروپايي به عمليات زرهي مارشال رومل و مونتگمري در صحراي افريقا تشبيه كرده بودند و شايد بعد از جنگ دوم جهاني تا آن زمان اين عمليات زرهي و با اين گسترگي سابقه نداشته است.
محتويات شكم اش بيرون ريخته بود
ستوان فرامرز اسكندري: در مورد شهيدان هويزه سخن گفتن آسان نيست، همين قدر مي توانم بگويم كه آنان اسوه هاي ايثار بودند. يادم مي آيد گروهبان كادري داشتيم به نام محمد باقر عسگري كه به جاي افسر ديده بان به ديدگاه رفته بود و انجام وظيفه مي كرد.
سرباز بي سيم چي او نقل مي كرد: هنگامي كه محمد باقر عسگري مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته بود، محتويات شكم اش بيرون ريخته بود و او با دست آنها را گرفته بود و در حالی که درد امانش را بریده بود، همچنان اطلاعات دشمن را به عقب مخابره مي كرد و در تمام تماسهاي خود به خاطر حفظ روحیه ی رزمندگان، حتی یکبار هم به مجروحيت خود اشاره نكرد.
تکه های شهدا را جمع كردم
سروان بازنشسته، يدالله جهانگير سامت: هنگام عمليات بود، تعدادی از سربازان با ماشين تقسيم غذا آمده بودند تا غذای رزمندگان را تقسیم کنند که ماشین آنها مورد اصابت موشك قرار گرفت و تعدادي از پرسنل ما به خاك و خون كشيده شدند.
پس از این واقعه ی دردناک، من با دست خودم تكه هاي بدن آنان را جمع آوري كردم و سپس دفن كردم تا مبادا بدن مطهر آنها به دست حيوانات وحشي بيفتد.
كسي جرات دست زدن نداشت
ستوان يك حشمت الله اختياري: به ياد دارم يگان ما بمباران شده و موج انفجار شكم يكي از سربازان را پاره كرده بود.
در این فاجعه روده هاي او بيرون ريخته بود و هيچكس دل آن را نداشت او را تكان داده و به عقب انتقال دهد. ولي سرانجام يكي از رزمندگان به نام ستوان ۳ تقي عين آبادي جلو رفته، روده هايش را جمع كرده و وي را داخل جيب گذاشت و با خود به بيمارستان انتقال داد.
اين مجروح خوشبختانه در این حادثه از مرگ حتمي نجاب يافت، ولي بعدها به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
بعثي ها ترسيده بودن
ستوانيكم سلطان مراد ساكي: به يكی از سنگرهای دشمن بعثي رسيديم كه جلوي آن خودرويي پارك بود. داخل ماشين اسلحه كلاش و تعداد زيادي فشنگ بود، با پا شيشه خودرو را شكسته اسلحه را برداشته و آنرا مسلح كردم و بصورت رگبار شليك كردم و وقتي اطرافم را نگاه كردم ديدم تعداد بسياري از عراقيها دستها را بالا برده و تسليم شدند که بنده دستور دادم ۲ نفر دستهاي آنها را بستند و طوري وانمود می کردم كه انگار تعداد ما خیلی زياد است.
بعد از آن صحنه، وقتیكه اسرا را شمردم، آنها ۳۳ نفر بودند که همه ی آنان را با خود به پشت جبهه انتقال و تخليه كردم.
شما به بيمارستان برو!
ستوانيكم اكبر عياري: سربازي داشتم به نام نصرت جليلي، اين سرباز آنقدر شجاع و با ايمان بود كه من دوست داشتم ايشان فرمانده تانك مي شد.
او در عملیاتهای جنگی، تند تند داخل تانك فشنگ گذاري مي كرد و مي گفت بزن اين مزدورها را و من يكي يكي تانكهاي دشمن را شكار مي كردم و او خيلي خوشحال مي شد تا اينكه در یکی از عملیاتها و بعد از سه ساعت جانفشانی، با اصابت موشك به تانك ماوي، در داخل تانك به درجه رفيع شهادت نایل گرديد و من بر اثر تركش مجروح شده و سرگردان بودم که ناگهان ديدم يكنفر به طرف من مي آيد كه تمام سرو صورتش سوخته و اصلا قابل شناسایی نیست، به من که رسید، مرا با نام صدا كرد و گفت: مرا نمي شناسي؟
گفتم: نه.
گفت: من سروان رضايي دهقان، فرمانده يگان شما هستم.
از من سؤال كرد: شما اينجا چكار مي كني؟ گفتم تانكم مورد اصابت قرار گرفته و بر اثر اثابت تركش مجروح شده ام.
گفت: الآن يك آمبولانس پيدا مي كنم تا شما را به بيمارستان برساند، اما من در جواب گفتم: نه جناب سروان، من خوب هستم شما بايد به بيمارستان برويد و ايشان مي گفت من بايستي يگان را هدايت كنم. خلاصه اينكه هر دو از رفتن به درمانگاه منصرف شده و پياده به راه خود و بطرف جلو حركت كرديم.
با تانك ، هليكوپتر را زد
ستوانيكم اكبر عياري: همواره در مناطق جنگی پوشش هوايي دشمن، با استفاده از هواپيما بي نهايت زياد بود. به عنوان مثال در منطقه كرخه نور خود من شاهد ۲ فروند هليكوپتر دشمن بودم كه پشت تانكهاي ما قرار گرفتند و مي خواستند تانكهاي ما را شكار كنند که بنده زودتر به يكي از تانكهاي خودي رسيدم و اطلاع دادم. توپچي تانك چيفتن به نام گروهبان يكم مددي سريع با توپ تانك يكي از هليكوپترها را زد و هليكوپتر با خلبان در آتش سوخت و ديگري فرار كرد و بعد از نيم ساعت مددي با اصابت موشك به تانكش، به درجه رفيع شهادت رسيد.
يا حضرت عباس، من هم دستهايم را دادم
ستواندوم رضا مصباحي: در یکی از عملیاتها، با حمله رزمندگان ما، شيرازه ي نيروهاي دشمن از هم پاشيده شد و خطشان نابود گرديد و كليه پرسنل دشمن کشته و يا اسير شدند و عليجان فرهنگي، يكي از دوستانم كه آن هم سرباز داوطلب بود، بر اثر اصابت ترکش، هر دو دستش قطع شد، و او در همین حال رو به آسمان کرد و گفت: یا ابوالفضل العباس، من هم دستهايم را در راه اسلام دادم.
و این صحنه، آن هم در چنین وضعیتی برای من خيلي عجیب و عملی شجاعانه برای او بود.
هر دو دستم قطع شد
جانباز عليجان فرهنگي: دو سال خدمت سربازي ام را به اتمام رساندم، جنگ ناجوانمردانه عراق بر عليه ايران آغاز شده بود و من به عنوان سرباز پيماني مجدد وارد خدمت شدم و به علت داشتن آموزش لازم در قسمت توپخانه، با اصرار و تمايل خودم، همراه گردان توپخانه تيپ ۳ زرهي همدان به منطقه اعزام و در عمليات كرخه نور – هويزه افتخار شركت را يافتم.
نتايج حاصله در اولين روز عمليات بسيار غرور انگيز و شيرين بود، روز شانزدهم ديماه من به همراه ساير خدمه يكدستگاه هويتزر مشغول تيراندازي بوديم كه با شليك يك موشك ماليوتكاي دشمن و اصابت آن از دريچه برجک، من و يكي ديگر از سربازان که در داخل آن مشغول به گلوله گذاري و تيراندازي بوديم شدیدا زحمی و این حادثه موجب شد تا من که در لحظه گلوله گذاري موشك بودم، از نعمت هر دو دست محروم شوم.
و امروز اميدوارم خداوند اجري همانند علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع) نصيبم نمايد.
نان خشک، غذای من و چمران!
ستوان ۲ قدرت اله فدايي ملت: يك روز من در پاسگاه تيپ و در كنار چادر فرماندهي نشسته بودم و تكه نان خشكي را به سختي مي شكستم و مي خوردم كه ناگهان شهيد چمران را ديدم كه با وضعيت بسيار ساده اي آمد و گفت: برادر جان خسته نباشي، داری چی مي خوري؟
گفتم: مدتي است غذا نيامده و مشغول خوردن نان خشك هستم.
ايشان گفت: می شود كمي از آن به من بدهید تا من هم بخورم.
گفتم: آخه خيلي خشك است و شكسته نمي شود، شايد شما نتوانيد آنرا بخوريد.
ولي او نان را گرفت و دستي بر سرم كشيد و با چه مزه اي نان خشك چند روز مانده را خورد و گفت: اين نان روزي بر پايداري و شجاعت و مردانگي تو شهادت خواهد كرد، و من هرگز آن روز و آن خاطره از خاطرم محو نخواهد شد.
فكر مي كردند عراقي است!
سرهنگ دوم بازنشسته مخابرات سيف اله علي نژاد: ستوانيكم بازنشسته منوچهر فيروزمند كه در عمليات با درجه استواري به عنوان مرموزات چي دسته جلويي گردان مخابرات انجام وظيفه مي كرد، از ناحيه يك چشم نابينا شده بود.
بعداز مجروحیت و در حالی که فيروزمند را به پشت جبهه منتقل می کردند، اشتباها وي را به عنوان يك مجروح عراقي قلمداد كرده و او در بيمارستان هر چه فرياد مي زند من ايراني هستم، آنها توجه نکرده و با محافظ، از او مراقبت مي کردند تا اينكه همسرش به بیمارستان آمده و او را شناسايي کرده و مشكل حل می شود.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.