کلامی دیدم از علی(ع) که تعجّبم را برانگیخت: «عقلتان را زیر سؤال ببرید»!
عجب! تا حالا هر چه شنیده بودم، در این باب بود که باید به عقل پروبال داد و در جریانات زندگی سُکّاندارش کرد. چطور در این یکی با نگاه مشکوک به عقل نگریسته شده است؟
کم چیزی نیست عقل! در شأنش همین بس که لحظهٔ ترکیبش با جنین آدمی در شکم مادر در آیندهٔ او خیلی مُؤثّر است. این میکسشدن اگر بهموقع و همزمان با انعقاد نطفه انجام شود و همان اوّلِ کاری، عقل فرد ریخته شود توی دیگ وجودش و حسابی با پاروی مخصوص به هم زده شود، نوزاد خیلی باهوش و فراست از کار درمیآید؛ طوری که تا بگویی: ف میرود تا فرحزاد.
امّا امان از وقتی که به تعبیر امام معصوم(ع) در اصول کافی: این کار به تأخیر بیفتد. جنین شکل بگیرد و هنوز دَرِ پُلمپ عقل را باز نکرده باشند تا به میزان لازم خالی کنند توی این آش. در آن صورت طرف دیر دوزاریش میافتد و خنگبازی درمیآورد.
خب اینها نشان میدهد که عقل حتی زمان ورودش به پروژهٔ خلقت من و تو مُهم است؛ رفیق! و این یعنی عقل خیلی برای خودش جایگاه و پایگاه دارد. آنقدر که عقل مهم است، علم مهم نیست. یادمان نرفته است که چقدر در اوایل دههٔ ۶۰ بدخواهان آمدند نزد آقای خمینی (ره) سعایت کردند که رجائی تخصّص ندارد. امام یک در صحبت عمومی فرمود:
«رجائی عقلش از علمش بیشتر است!»
طرف میبینی سواد اکابر بیشتر ندارد؛ امّا در بزنگاههای زندگی چنان با درایت و تدبیر برخورد میکند و بحران را رد میکند که لیسانسهها آنجور نمیتوانند مدیریّت کنند.
امّا همین عقل علیهالسّلام که اینقدر مهم است که از علم و سواد جلو میزند، گاه کِرمزده میشود و دردسر درست میکند. در زندگی مواقعی هست که نیاز داری به ریسک. شرایطی پیش میآید که طبق محاسبات عقلانی قدمازقدم نمیتوانی برداری و صلاح در این است که تسلیم شرایط شوی.
میخواهی حرکت متهوّرانه کنی و ملکی را که ظاهراً قیمتش خارج از توان مالی توست، در بنگاه معامله کنی و چک بدهی و با قرض و قوله بلکه تصاحبش کنی. عقل دستی را میکشد و میگوید: احتیاط کن و بیگُدار به آب نزن!
بله اگر ورود نکنی، از خطرات احتمالی جستهای؛ ولی گاه سود آنورِ دلبهدریازدن است. احوالات بسیاری از ثروتمندان دنیا را اگر مطالعه کنی، خواهی دید یکجاهایی دست رد به سینهٔ توصیههای پیرانهسرِ عقل زدهاند و همین باعث شده بُرد کنند. و این امر اختصاص به توسعهطلبان دنیوی ندارد.
عارفان و خداجویان بسیاری به نصایح عُقلای قوم ترتیب اثر ندادند و عاشقانه و حسینوار پا در میدان خوف و خطر نهادند و برندگان تاریخ شدند. انگار عقلی که آنقدر عظمت و شرافت دارد که در شأنش گفتهاند: اوّلين چيزى است كه خدا خلقش كرده، یک جاهایی کم میآورد. امام على(ع) در حديث ۲۵۷۰ غررالحكم مىفرمايد:
«عقل خود را زير سؤال ببريد؛ زيرا اعتماد كامل به عقل باعث اشتباه مىشود.»
عجب! عقلی که قرار بود نگذارد خبط کنم، چگونه به خطایم میکشد؟ یکی از اشتباهات محاسباتی عقل این است که برای شانس حسابی نمیگشاید. بخت و اقبال در زندگی و سرنوشت انسان نقش تعیینکننده دارد. شماری از افراد سرشناس در حوزههای مختلف در خلال گفتگو و مصاحبهای که با آنان ترتیب یافته ابراز کردهاند که دیدار تصادفیشان با یک فرد یا مواجهشدنشان با یک صحنه، کلّاً جهتِ زندگیشان را تغییر داده است. طرف چنددهه دورخیز کرده برای رشتهٔ پزشکی و برایش مُسجّل شده که آیندهاش در این حرفه و شغل رقم خواهد خورد و همهٔ ریلگذاریهایش در این راستا بوده؛ امّا ناگهان در خلال یک پارتی یا مجلس روضه برخورد میکند با یک هنرمند و همان دیدار باعث میشود مسیرش به سمت هنر تغییر یابد. از قضا به موفّقیّت شگرف مالی و اعتباری هم میرسد و جایگاه رفیع مییابد.
یعنی هر قدر هم برای خودت برنامهٔ حسابشده بریزی و مُهرههایت را خیلی دقیق بچینی و حرکت دهی، باز هم این امکان زیاد است که تدبيرت یکباره به هم بریزد و جالب اینکه بعداً حس کنی چه بهتر که به هم ریخت. باعث شد به جای اینکه یک پزشک عمومی شوم، یک موزیسین درجهٔ یک شدم و به نان و نام رسیدم.
یا بالعکس مثل جهانگیرخان قشقایی بر مدار تار و طرب سیر میکردم و یک اتّفاق سبب شد مُتنبّه شوم و تحت تأثیر پند فردی که تصادفی به پستش خورده بودم، سر از حوزهٔ علمیّه و مباحث دینی درآورم. تدبیرم با تقدير جور در نیاید و عاقبت به خیر شوم.
بنابر این، هم در جدال بین عقل و عشق، عقل بازنده است و هم در تنازع میان عقل و شانس.
گاه همهٔ پیشبینیهای امنیّتی را هنگام رانندگی میکنی و سعیات این است که قصور و تقصيرى نداشته باشی؛ امّا يكهو سانحهٔ غیرقابل پیشبینیای رخ میدهد و همه چيز به هم میخورد. خدای ناکرده درگیر سیل و سقوط بهمن یا امر غیرمترقّبهٔ دیگر میشوی.
بهرغم آنکه رانندگىات كاملاً با تعقّل و احتیاط توأم است، گرفتار حادثه میشوی.
خب اینجور وقتها اگر فقط دل به تدابیر قبلی خود خوش کرده باشی، قدر مُسلّم خود را میبازی. اگر هیچ حسابی از پیش برای حوادث ناگهانی باز نکرده باشی و با یک فرمان که همان فرمان عقل است، به پیش رانده باشی، بیچاره میشوی.
امّا اگر از قبل به تعبیر علی(ع) عقل خود را زير سؤال برده باشی و مهارش را کمی شُل گرفته باشی، آمادهٔ نزول بلا و مصیبت هستی. هم برای دستِ غيب بابی باز کردهای و این باور را در گوشهٔ ذهنت داری که هَستى كارگردان ديگرى دارد که بسا وقتی در حال تدبیر هستی، او در حال کارشکنی و رقمزدنِ تقدیر است. ألعبدُ يُدَبّر وَ اللهُ يُقَدّر.
فایدهٔ این کار این است که پیشاپیش مهیّا هستی که تدبیر و تقدیر با هم منطبق نشود. این مدلیبودن توحيدت را تقویت مىکند.
منتهای مراتب اینجور هم نیست که هنگام بروز بلا دست روی دست بگذاری و بگویی: غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟ نه. درست است برنامههای قبلیات به هم خورده و آچمز شدهای و با پیداشدنِ سروكلّهٔ يك چيز تصادفى كه در محاسباتت نياورده بودى، با شرایط تازهای مواجه شدهای؛ امّا اینطور هم نیست که کوتاه بیایی و زمینگیر شوی و یکسره کار را به دست تقدیر بسپاری و بگویی: حال که چنین است، پس همهاش را خدایا خودت بساز! نه.
تو بايد در دلِ تصادف و شانس هم به فکر مُديريّت باشی تا بر اوضاع مسلّط شوی.
در مواجهه با چيزهاى غيرمترقّبه هم نبايد تدبیرت را تعطیل کنی و ول كنی به امان خدا! نه. اگر زلزله رخ داده، سریع باید در فکر این باشی با سگهای زندهیاب بلکه زندههای زیر آوار را که اگر رهاشان کنی، به جمع تلفات انسانی اضافه خواهند شد، نجات دهی.
بله اگر بتوانی دانشت را آنقدر زیاد کنی که زلزله را با عقل و دانش پيشبينى كنی، چه بهتر! ولی اگر نمىشود و باز يكهو مواجه با بُحرانى میشوی كه بَغتةً و غفلةًسر مىرسد، بايد آموزش ببينی دست و پايت را گم نكنی. مصدومین را به حال خود رها نكنی. روش تنفّس مصنوعى ياد بگيری. روش مراقبت از فردِ چاقوخورده را یاد بگیری. روش انتقالش به بيمارستان را بیاموزی.
انگاه در چنین شرایطی هم بابِ حركات عاقلانه و مُدبّرانه تعطيل نمىشود. و اینها نیاز به تمرین و آموزش دارد. باید یاد بگیری چطور در دلِ امور متکّی بر بخت و اقبال هم عقلت را تعطیل نکنی.
یکی از راههای آموزش، فراگیری بازی «تختهنرد» است. این بازی با شطرنج متفاوت است. ظاهراً «تختهنرد» از جهاتى بر «شطرنج» ترجيح دارد. تختهنرد به بازيكن ياد مىدهد چطور براى تصادف و شانس هم حساب باز كند و بر اساس آن تدبير كند و وارد بُرد و باخت شود؛ در حالى كه در شطرنج، نبرد كاملاً عقلانى است. عبّاس كيارستمى فيلمساز شهير در وُيسى در تفاوت اين دو بازى مىگويد:
«در زمان قديم متفكّرى در هندوستان ماحصل تفكّر خود را بهصورت يك بازى شطرنج درآورد و آن را به مهاراجهٔ هند هديه كرد. مهاراجه به حدّى مفتون اين بازى جنگى، عقلى، منطقى شد كه آن را به عنوانِ سمبلى از تفكّر و نبوغ هندى به امپراتوى ايران فرستاد و هدفش در واقع يك مبارزهطلبى حكيمانه بود.
بزرگمهر حكيم وزير خردمند پادشاه ايران: انوشيروان راز و رمز اين بازى پيچيده و تفكّر جنگى و منطقى كه پشت آن بود را كشف كرد و تصميم گرفت جواب حكيم هندى را با زبان خود او بدهد.
لذا در پاسخ به بازى شطرنج، بازى تختهنرد را اختراع كرد با دو مكعّب كوچك به اسم تاس.
اين بازى اختيارِ كامل را از بازيكن و بهقولى انسان مىگيرد و به او مىفهماند كه به غير از مهارت و ذكاوت و تجربه، عوامل ديگرى هم در سرنوشت انسان دخيل است كه براى بسيارى از ما ناشناخته است.
بزرگمهر حكيم اين بازى را با عنوانِ پندنامك به دربار مهاراجه فرستاد. با اين كار قصد داشت به حكيم جوان بياموزد كه جداى از تبحّر و تخصّص، عوامل ديگرى هم در بازى دخيلند و تاسِ اين عوامل به هر لحظه از زندگى ما اصابت مىكند و خردمند كسى است كه پيام اين تصادفات را هم در بازى دخالت بدهد.»
باری! پس شانس و اقبال را باید پذیرفت؛ ولی با آن هم باید عاقلانه رفتار کرد و ازش سواری گرفت تا در نهایتِ برندهٔ بازی شد. عقل هرگز در زندگى بشر تعطيل نمىشود؛ حتى در جاهايى كه ظاهراً امور غيرمترقّبه، مهرههاى انسان را به هم مىريزد. سیّدالشهداء(ع) که به فتوای عشق و ترجیح آن بر عقل وارد کربلا شد و به قول پدر بزرگوارش عمل کرد که عقلتان را زیر سؤال ببرید، دست از سازماندهی نظامی برنداشت. اقدام به چیدمان دقیق و مُبتنی بر عقل نمود. برای سپاه کوچکش که یقین به مرگ همگیشان داشت، میمنه و میسره در نظر گرفت. جای استقرار چادرِ مُخدّرات کاروان را حسابشده و با لحاظِ جهاتِ امنیّتی در نظر گرفت. نگفت: ما که آخرش قرار است کُشته شویم، تدبیر برای برای چه؟ خیر. برای عقل حساب باز کرد؛ عقلی که اوّلُ مٰا خلَقَ الله است.
*رضا شیخ محمدی – شیخاص،تیر۱۴۰۱
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.