چند شب پيش تئاتر «دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد» به كارگرداني هادي مرزبان را تماشا كردم.
تئاتري كه از كتابي با همين نام اقتباس شده و حكايت شازده قجري كه در زمان نخستوزيري دكتر محمد مصدق به عرصه سياست آمده بود و در مرام سياسي دل در گروه مصدق داشت و در خانه دلبسته عشق ملكتاج خانم بود؛ دلبستگي و عاشقي كه در هر دو سو ناتمام ماند و زخمي برجاي گذاشت كه جوان عاشقپيشه سياست باز به مردي تلخ و محو در توهم تبديل شد كه روزگارش با سايههاي درهم زني ميان باغچه و نخستوزيري بر لب ديوار طي شد كه دائم ميان عشق و سياست در كشاكش بود.
آنچه از اين چند سر برداشت ميشود، روايتگر قصهاي عاشقانه در دل تاريخ است، اما به نظرم بخش تاريخي تئاتر چندان قوي نبود و بهرغم آن همه بازيگري كه به روي صحنه آمدند چندان در نشان دادن فضاي تاريخي و حال و هواي آن روزها موفق نبودند حتي داش مشديهايي كه هرازگاهي چند دقيقه ظاهر ميشدند، چند جمله ميگفتند و محو ميشدند هم حس داش مشديهاي دهه ۳۰ شمسي را به تماشاگر منتقل نميكردند.
اما از آن طرف حس و حال بازيگري كه نقش جواني ملكتاج را بازي ميكرد، حس و حال عشق را براي چند ثانيه به نمايش ميگذاشت. صداي خنده و قربان صدقههاي زني جوان و شاداب كه با تمام حسش دكتر نون را عاشقانه دوست ميدارد و در همين لحظه صداي تلخ ميانسالي او كه دكتر را مورد عتاب و خطاب قرار ميدهد و از وضعيت پريشان حال شازده شاكي است.
براي من كه هر روز تاريخ معاصر را ورق ميزنم در اين نمايش حتي با آن سرلشكر زاهدي بازجو و علي اميني رفيق نيمه راه مصدق حس و حال تاريخ كمرنگ و كمرنگ است و عشق تنها در صداي زني است كه عاشق دكتر نون يا همان شازده قجري است.
عشقي گره خورده در سياست كه مرا مشتاق كرد كتاب «دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد» نوشته شهرام رحيميان را بگيرم و بخوانم.
**ماهرخ ابراهيمپور
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.