روایتی از کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» درباره خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس
کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» کتاب احترامبرانگیزی است. هم به سبب موضوعش و هم به سبب شیوه نگارش آن. خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس موضوع اصلی این کتاب ۵۲۸ صفحهای است؛ کتابی که محمد سرور رجایی در مقدمه این گونه معرفیاش کرده: «این اثر حاصل چهارده سال پژوهش است؛ سالهایی که تلخیها و شیرینیهای بسیاری برایم داشته است. از برکت همین گفتوگوها تقریباً با تمام محورهای عملیاتی آشنا شدهام. میدانم که زاغه شهید رستمپور کجاست و چگونه با رشادت مبارزان هموطنم و با اهدا کردن چند شهید دوباره احیا شده است. میدانم که آقای عزیزجعفری اگرچه امروز بهدنبال آهنقراضه، کوچههای جنوب تهران را درمینوردد؛ روزگاری در فتح حاجعمران، آرپیجیزن قهاری بوده است. میدانم حاجی نصرت، پیرمرد خوشبرخورد روزگار ما، چگونه غرور سرد و پربرف ارتفاعات کوه ریجاب را با همرزمانش آب میکرده است. این کتاب میخواهد روایتگری کند تا همه بدانند دو ملت ایران و افغانستان یگانه هستند. هم خونشریکاند و هم غمشریک.»
کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» مجموعهای از ۱۹ مصاحبه است که از این ۱۹ نفر ۲ نفر ایرانی و مابقی رزمندگان افغانستانی حاضر در جبهههای جنگ ایران و عراق هستند.
شیوه محمدسرور رجایی برای روایت خاطرات هریک از رزمندگان افغانستانی گرم و صمیمانه است. هرکدام از مصاحبهها یک دیباچه دارند که در آن محمدسرور رجایی شیوه یافتن آن رزمنده و پشت صحنه مصاحبه با او و مهمترین بخشهای مصاحبه را در سه یا چهار صفحه از زبان خودش روایت میکند. در این روایتها با مشکلات متعددی که برای جمعآوری مصاحبهها وجود داشته است آشنا میشویم.
مهاجران افغانستانی چرا و چگونه به جبهههای جنگ ایران و عراق میرفتند؟
عشق به یادگیری و فعالیت در ایران، آرمانهای امام خمینی(ره) و اسلام، جو جامعه ایران در آن روزها و کارآموزی برای حضور در جبهههای جنگ افغانستان با شوروی اصلیترین انگیزههای حضور مهاجران افغانستانی در جبهههای جنگ ایران و عراق بوده است.
در خاطرات ۲ نفر از رزمندگان افغانستانی (امانالله امینی و غلامقادر ناصری) میخوانیم که آنها عشق تحصیل در ایران را داشتند؛ اما بهدلیل فراهم نشدن شرایط تحصیل، رهسپار دورههای آموزشی نظامی شدند:
«هر چند هم من و هم پدرم به تحصیل علاقه داشتیم، ولی بهخاطر اینکه مقطع بالاتری برای تحصیل در روستای ما نبود، پدرم از من خواست تا در رسیدگی به فعالیت اقتصادی خانواده و مشکلات مردم منطقه به او یاری برسانم… در سال ۱۳۶۲ به ایران آمدم و ساکن شهر قم شدم، بیآنکه بدانم اینجا هم برای یادگیری مشکلات دیگری بر سر راهم است. چون مدرک شناسایی معتبری نداشتم نتوانستم در ایران شامل مدرسه شوم. بنابراین راه دیگری را رفتم. آن زمان من و امثال من میتوانستیم در سپاه آموزش ببینیم…» البته در بین رزمندگان بودند کسانی که دورههای بهیاری و پزشکی دیدند و کسانی که پس از پایان جنگ توانستند در دانشگاهها و حوزههای علمیه ایران به عطششان برای تحصیل پاسخ بگویند.
«مهاجران افغانستان، برخی بهدلیل ناامنی و جنگ، خانه و کاشانهشان را رها کرده بودند. برخی هم برای تحصیل و امرار معاش و عدهای نیز صرفاً با هدف آموزش نظامی از پایگاههای جهادیشان رهسپار ایران شدند. ورود مهاجران افغانستانی به ایران همزمان شده بود با هجوم رژیم بعثی عراق به شهرهای جنوبی ایران. در روزگاری که ایران درگیر جنگی نابرابر با نیروهای متجاوز بعثی بود دست از حمایت مجاهدان افغانستانی برنداشت. طرح حمایت و آموزش مجاهدان افغانستانی که تا پیش از تجاوز عراق در افغانستان اجرا میشد این بار در خاک ایران و زیر نظر مرکز آموزش نهضتهای اسلامی به مرحله اجرا درآمد.
در آن زمان اطلاعات سپاه، مسئولیت این مرکز را به عهده داشت…» شیوه اعزام مهاجران افغانستانی به جبهههای جنگ ایران و عراق یکسان بوده است و بدون تأیید و معرفی دفاتر نهضتهای اسلامی افغانستان هیچ فردی برای دورههای آموزشی پذیرفته نمیشد. حضور در جبهههای ایران و عراق پس از دوره آموزشی نیز امری کاملاً اختیاری بوده است. برخی از رزمندگان به چشم دوره عملی آموزشیشان، برخی بهدلیل عشق به آرمانهای امام خمینی(ره) و برخی برای تشکر از مربیان ایرانیشان رهسپار جبهههای جنگ ایران و عراق میشدند. در بین آنان تعداد زیادی پس از چند ماه جنگ در جبهههای ایران و عراق رهسپار افغانستان شدند.
رزمندگان افغانستانی در جبهههای جنگ ایران و عراق به چه کارهایی مشغول میشدند؟
«بسیاری از آنها در کارهای تدارکاتی و پشتیبانی، از پادگانهای تهران گرفته تا پشت جبههها خدمت کردهاند. از سنگرسازی گرفته تا آشپزی، تا رانندگی کامیونهای سنگین تا حضور در بخش بهداری و امداد جبهه، تا فعالیت در بیمارستان شهید بقایی تا تعمیرات تانک تا آرپیجیزنی و تا هرچه نمیدانیم حضور داشتهاند.»اما حضور این رزمندگان خیلی مؤثرتر و متنوعتر از این حرفها بوده است. رزمندگان تیپ ابوذر در ارتفاعات کردستان هم مسئولیت مبارزه با سربازان عراقی را داشتند و هم مسئولیت مبارزه با افراد حزب کومله را: «تا زمانی که آنجا بودیم، هیچگاه نیروهای کومله نتوانستند وارد منطقه شوند، چون جنگ چریکی بود و بچههای افغانستان با تجربهای که در کوههای افغانستان داشتند بخوبی از پسشان برمیآمدند.»
رزمندگان افغانستانی بعد از جنگ چه شدند؟
سرنوشت رزمندگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران و عراق یکی از موارد قابل توجه در مجموعه خاطرات کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» است. بسیاری از این رزمندگان بهدلیل اینکه انگیزهشان از حضور در جبههها مادی نبود، با وجود جانباز و شیمیایی شدن به سراغ نهادهای ایرانی نرفتند و همچون یک مهاجر عادی به زندگیشان در ایران ادامه دادند: «ذهنم درگیر شغل مردی رزمنده بود که در روزهای جنگ، تانکهای دشمنان بعثی را با گلولههای آرپیجی تبدیل به آهنقراضه میکرد؛ اما حالا با جمع کردن آهنقراضههای ضایعاتی، مخارج زندگی خود و فرزندانش را درمیآورد و روزگار میگذراند.»
یا محمدعلی حسنی که کارگری میکند تا برای خانوادهاش در افغانستان پول بفرستد یا ناصر حسنی که در یک کارگاه نجاری کارگر است یا اسدالله توکلی که در میدان آزادی تهران دستفروشی میکند یا… برخی نیز تحت پوشش کمکهای بنیاد شهید و ایثارگران قرار گرفتند. برخی پس از دو دهه توانستند پرونده جانبازی تشکیل بدهند و تحت پوشش قرار بگیرند.
افرادی همچون سید محمد حسینی و محمدابراهیم جلالی نیز پس از سالها میل به جهاد و جنگ را از دست ندادند و با شروع جنگ سوریه با داعش رهسپار این کشور شدند.
در این میان بیمهریهایی نیز دیدند: «با اینکه داوطلبانه به جبهه ایران رفته بودم، ماهیانه ۱۲۰ تومان حقوق جیبخرجی به ما میدادند؛ اگرچه برای پول به جبهه نرفته بودم و انگیزهام فقط اطاعت امر امام خمینی(ره) بود. در سال ۱۳۶۶ که گرفتار مشکلات اقتصادی شدید شدم، یک بار پیش آقای کروبی رئیس وقت بنیاد شهید رفتم. از من پرسید: کجایی هستی؟ گفتم: افغانستانی. در جوابم گفتند: در این شرایط ما نمیتوانیم به خارجیها کمک کنیم. دولت بودجه ندارد. فرض کن چند هزار افغانستانی به جبهه رفته باشند؛ ما که نمیتوانیم به همه آنها کمک کنیم!»
تیپ ابوذر
یکی از موضوعات بسیار مهم کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» تیپ ابوذر است؛ تیپی که بهصورت کامل از مجاهدان افغانستانی تشکیل شده بود و طی دو نوبت ۶۰۰ نیروی آموزشدیده افغانستانی را راهی جبهههای ایران و عراق کرد. بخش سوم این کتاب به مصاحبه با محمدرضا حکیم جوادی، فرمانده ایرانی این تیپ اختصاص دارد. حکیمجوادی در این مصاحبه کوتاه از تاریخچه شکلگیری این تیپ و رشادتها و سرنوشت این تیپ صحبت میکند.
در جای جای کتاب نیز سایر رزمندگان که گاه خود از اعضای تیپ ابوذر بودهاند رشادتها و توانمندیهای این تیپ را بخوبی توصیف میکنند؛ تیپی که حکیمجوادی در توصیفشان میگوید:
«حزبالله و عراقیها مجاهدند و ما خاک کفششان را سرمه چشممان میکنیم اما این برادران افغانستانی چیز دیگرند.»
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.