حسن لطفی: از رمپ پياده موزه هنرهاي معاصر كه پايين ميرويم توي ذهنم زمان به عقب بر ميگردد و سال ۱۳۶۵ ميشود. ماهش يادم نيست، اما گمانم تابستان بود. هر فصل و ماهي بود از رمپ پياده پايين ميرفتيم تا به محل برگزاري جشنواره سراسري فيلم و عكس سينماي جوان برسيم. جايي كه فيلمها، عكسها و گپ و گفتش لبريز از روياهاي جواني بود. چيزي شبيه همين اتفاقي كه هفتم اسفند ماه براي حضور در آن از رمپ پياده پايين ميرفتيم.
به طبقه زيرين موزه كه رسيديم هم دنيا همان دنياي قديمي بود. آدمها يكي نبودند. ظاهر جواناني كه بيرون سالن ايستاده بودند با ظاهر ما كه آن سالها جوان بوديم فرق ميكرد اما از كنارشان كه رد ميشديم، حرفهایشان را كه ميشنيديم رد پاي روياهايي ديده ميشد كه رنگ و بوي جواني داشت. سرشار از شوري بود كه پس از تماشاي فيلمهاي خودشان دچارش شده بودند. لب كه باز ميكردند معلوم بود مثل جواني ما پي روزي هستند كه فيلمهایشان در سالنهاي سراسر دنيا به نمايش دربيايد و عكسهایشان بر ديوار بزرگترين گالريهاي دنيا جا خوش كند. عكسهايي كه نمونهاش در تالاري به نمايش در آمده بود و مثل عكس خوب كم نداشت.
وقت بازديد از نمايشگاه عكس، خالي بودن نمايشگاه براي يك لحظه ته دلم را خالي كرد. ترسيدم عدم استقبال از نمايشگاه و نمايش فيلمها توي ذوق هنرمندان جواني بزند كه روياهایشان با حضور مخاطبان به بالندگي ميرسد و با وجود آن ها اميد بيشتري پيدا ميكنند.
ترسم بيمورد بود، چرا كه وقتي داخل سالن نمايش فيلم شديم نه تنها صندلي خالي پيدا نكرديم بلكه جايي براي ايستاده تماشا كردن فيلم هم نبود. شايد خيليها وقتي با چنين موقعيتي برخورد کنند ناراحت شوند اما براي من كه ميدانستم روياهاي جواني روي پرده، منتظر مخاطباني مشتاق هستند اين سرپا فيلم تماشا كردن برايم بهترين اتفاق بود. در آن حالت بود كه خيالم از بابت تماشاگران فيلمهاي فيلمسازان جوان در پنجمين جشنواره فيلم و عكس تهران تخت ميشد. فيلمسازاني كه فيلمها و روياهایشان بوي آينده دهد. آيندهاي كه اگر خوب نگاه كنيم نيازمند درك جواناني است كه نقدشان به امروز نشانه عدم توجه ديگران به روياهايي است كه نسل ما در سر داشت. روياهايي كه دنيا را لبريز از همه خوبيها ميخواست.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.