قلبم به بلندای وجودت شده پیوند
ای شوکت تاریخی ما کوه دماوند
سرمایه نداریم به جز خون و شرافت
آن هم به فدای گهری خاک خوشایند
این ملک غریب ست به یاران و مریدان
بس عاشق این مرز که به شوقش شده در بند
خورشید وطن تابش خون دل اولاد
از تیر تتاران و مغول، تازی دیوند
هر جا هنری هست ز ایران سخنی هست
آوخ که هنر سوخته از کینه و ترفند
سازی که شکسته ست و زبانی که خموش ست
این گونه شود طی همه ایام هنرمند
ای میهن تبدار، دل و دیده نگه دار
فردای امیدت برسد غنچه ی دلبند
خود گر چه گذشته ست مرا عمر به حسرت
بیمی ز خزان نیست تو را این همه فرزند
« اردیبهشت هزار و چهارصد »
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.