سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون «شبیر» که به عربی «حسین »خوانده می شود، نام بگذار
سومین روز از ماه شعبان المعظم سال چهارم هجرت، ماهی که طبق روایات منتسب به حضرت رسول اکرم (ص) است، پنجمین فرد از پنج تن آل عبا دیده به جهان گشود.
این فرزند به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در خانه وحی و در دامان پدر و مادری که برترین های خلق خدا هستند، دیده به جهان گشود. خبر به گوش رسول اکرم (ص) رسید، خود را به خانه علی (ع) و فاطمه (س) رسانده و از اسماء خواستند تا نوزاد را نزد ایشان ببرند. نوزاد را که در داخل پارچه ای سپید پیچیده شده بود به نزد آن حضرت آوردند. حضرت رسول (ص) در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ اقامه گفتند. یک یا هفت روز از ولادت این نوزاد گرانقدر گذشته بود که جبرئیل امین بر حضرت محمد (ص) فرود آمد و پیغام الهی را بر حضرتش رساند و اینچنین گفت: سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون «شبیر» که به عربی «حسین »خوانده می شود، نام بگذار زیرا که علی (ع) برای تو همانند هارون برای موسی بن عمران است جز آنکه تو خاتم پیغمبران هستی. و اینچنین نامی که سفارش حق بود بر نوزاد نهادند.
روز هفتم ولادتش، مادر بزرگوارش به رسم عقیقه، گوسفندی را برای او سر برید و سر نوزاد را تراشید و هم وزن موهای سرش، نقره صدقه داد.
کودکی حسین علیه السلام در دامان جد بزرگوار
رحلت رسول خدا (ص) در سال دهم هجرت اتفاق افتاد و حسین بن علی (ع) از آغازین روزهای ولادت تا زمانی که بیش از شش سال داشت، از محبت ویژه ای از سوی جد بزرگوارش برخوردار می شد و همه مردمی که در مدینه حضور داشتند و نیز آنانی که در آن شهر نبودند از این جایگاه ویژه مطلع می شدند. در این باره سلمان می گوید: دیدم که رسول خدا (ص )، حسین (ع ) را بر زانوان خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدایى که نُه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان «عج») است.
در حدیث دیگری از پیامبر (ص) آمده: حسن و حسین در همه احوال امام و پیشوایند؛ چه بایستند و چه بنشینند. جایگاه ایشان در نزد رسول گرامی اسلام (ص) نه از زیان دوستان و یاران ایشان که از زبان دشمنان و مزدوران بنی امیه نیز نقل شده است، ابوهریره که از دشمنان خاندان رسول خداست، می گوید: رسول خدا(ص) را در حالی که حسن (ع) و حسین (ع) را بر شانه های خود نشانده بود، دیدم. هنگامی که به ما رسید، فرمود: هر کس این دو فرزند مرا دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس با آنها دشمنى کند، با من دشمنى کرده است.
یا در حدیثی از رسول اکرم (ص) آمده که فرموده است حسین منی و انا من حسین: حسین از من است و من از حسینم. روایات دیگری که بیانگر جایگاه ویژه امام حسین (ع) در نزد رسول اسلام (ص) باشد، موجود است که در این مقال نمی گنجد.
حسین (ع) و مکتب پدر
بعد از رحلت حضرت ختمی مرتبت (ص) نوبت به علی بن ابیطالب (ع) رسید تا خلافت امت را بر عهده گیرد که حق خدادادی اش را غصب کردند و او را ۲۵ سال خانه نشین و حسین (ع) که کودکی بیش نبود در مکتب پدر، بندگی و عبادت خدا، صبر، استقامت، فداکاری و هر آنچه را که ویژگی یک انسان کامل است، می آموخت و چون بزرگ و بزرگتر می شد، همچون سربازی فداکار در راه مکتب و هدف مقدسی که پدر آن را دنبال می کرد، همدوش او و برادر بزرگوارش گام بر می داشت و اطاعت امر می کرد و جنگ هایی که در زمان علی (ع) و از پای انداختن آن حضرت به راه انداختند، شاهد این ماجراست.
حسین (ع) و امامت برادر
سال چهلم هجری است که ضربه اشقی الاشقیا پدر را در محراب عبادت به شهادت می رساند و بنا بر فرموده پیامبر عظیم الشأن (ص) اسلام و نیز وصیت امیر مؤمنان، حسن بن علی (ع) باید امامت و رهبری امت پیامبر (ص) را بر عهده می گرفت، اما از آنجا که شرایط برای زمامداری امام فراهم نبود، آن حضرت به عنوان امام دوم شیعیان وسیله هدایتشان را بر عهده گرفت و اطاعت از آن حضرت بر شیعیان واجب شد. در این راه حسین بن علی (ع) که اکنون روزگار جوانی را می گذراند، چون سربازی فداکار در مکتب برادر جانفشانی می کرد و در روزگاری که امام حسن (ع) برای مصالح اسلام، مجبور به پذیرش صلح با معاویه بود، همراه، همفکر و همنشینی دلسوز و یاوری بی بدیل برای آن حضرت بود و همه درد و رنج های غربت برادر را به جان می خرید. کار معاویه به جایی رسیده بود که علناً در محضر این بزرگواران به بدگویی نسبت به ایشان اقدام می کرد و علی بن ابیطالب (ع) و حسن بن علی (ع) را مورد بی حرمتی قرار می داد. یک بار که این اتفاق در حضور امام حسین (ع) روی داد، آن حضرت در مقام دفاع از ایشان برخاست تا معاویه را ساکت کند که به سفارش برادر، مجبور به سکوت شد. آن حضرت پذیرفت و در جایگاه خود نشست. آن هنگام امام حسن (ع) خود با بیان کوبنده اش، معاویه را به خاموشی کشاند.
امامت امام حسین علیه السلام
۱۰ سال از امامت امام حسن (ع) گذشته بود که معاویه با دسیسه ای به وسیله جعده، همسر آن حضرت، ایشان را مسموم کرد و به شهادت رساند و اکنون نوبت حسین بن علی (ع) بود که به سفارش پدر و جد بزرگوار خود، امامت و رهبری شیعیان را بر عهده بگیرد. روزگار سختی بود، معاویه که با دسیسه بر جایگاه خلافت مسلمانان نشسته بود، اساس جامعه اسلامی را هدف گرفته بود و سعی در خرابی قوانین الهی داشت و تحمل این شرایط همان طور که برای امام حسن (ع) دشوار می نمود، بر امام حسین (ع) نیز گران می آمد اما شرایط به گونه ای نبود که امام با حرکتی بتواند، این روزگار و شرایط ناگوار را تغییر دهد، لکن صبر را پیشه خود کرد تا زمانش فرا رسد. در این میان، امام از هر فرصتی برای آگاه کردن مردم نسبت به حکومت معاویه تلاش می کرد و آنان را به آینده ای نزدیک برای تغییر وعده می داد. زمان، زمان گرفتن بیعت معاویه برای ولیعهدش، یزید بود که با مخالفت سرسختانه امام (ع) مواجه شد. روزگار سختی بود، قوانین دین خدا وارونه شده بود و معاویه با تکیه بر اریکه قدرتش، کمر به تخریب جامعه اسلامی بسته بود اما هر حرکتی از سوی امام می توانست ناکام بماند و هیچ نتیجه ای جز ریختن خون او و یارانش در پی نداشته باشد، لذا امام (ع)، مانند برادر بزرگوارشان، سکوت را اختیار کردند و حالا که معاویه به اجبار می خواست از امام (ع) بیعت بگیرد، فرصتی بود تا ایشان مخالفت خود را به صورتی آشکارتر با حکومت معاویه اعلام دارد. مخالفت شدید امام (ع) و سخنان تند ایشان به معاویه، بیعت گرفتن از امام(ع) را ناتمام گذاشت تا زمان مرگ معاویه.
عاشورا و پهنه ای به وسعت تاریخ
با مرگ معاویه، یزید بر تخت فرمانروایی و حکومت مسلمانان تکیه زد؛ حکومتی که به ناحق کسب شده بود. او برای تثبیت پایه های حکومتی خود به بزرگان و شخصیت ها نامه نوشت تا برای خود بیعت بگیرد. یکی از آنان حسین بن علی (ع) بود که قرار شد تا حاکم مدینه این کار را به سرانجام برساند. در نامه یزید آمده بود که یا از او بیعت بگیر یا در صورت سرپیچی اش او را به قتل برسان. جواب امام (ع) در پاسخ حاکم مدینه اینچنین بود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید. آن گاه که افرادى چون یزید (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام، اسلام را از بین می برند.).
امام (ع) می دانست که اگر در مدینه باقی بماند، خونش ریخته خواهد شد لذا به فرمان الهی شبانه از مدینه به سمت مکه حرکت کرد و این خبر بین مردم مکه، مدینه و حتی کوفه پخش شد که امام به خاطر بیعت نکردن با یزید، مدینه را ترک گفته است. اهالی کوفه برای امام نامه نوشتند و از ایشان خواستند تا برای اصلاح امورشان به سوی آنها رود. امام (ع)، مسلم بن عقیل، پسر عموی خود را برای باخبر شدن از صحت نامه های کوفیان روانه آن شهر کرد. استقبال گسترده مردم و بیعت با مسلم، او را بر آن داشت و نامه ای نوشت به امام که به کوفه بیاید. حسین بن علی (ع) که از بی وفایی کوفیان در زمان حکومت پدر بزرگوارشان اطلاع داشت و مردمان آن دیار را به خوبی می شناخت، برای اتمام حجت و اجرای فرامین الهی به سوی آن دیار رهسپار شد و در روز هشتم ذیحجه، حج خود را ناتمام و با همه اهل و عیال راهی کوفه شد. امام (ع) با این حرکت سیاسی خود به مسلمانان فهماند که او یزید را به رسمیت نمی شناسد و این قیامی بر علیه اوست.
در این میان، یزید هم بیکار ننشست و ابن زیاد را که از پلیدترین افراد روزگار بود راهی کوفه کرد. کوفیان بدعهد با ورود ابن زیاد به شهرشان، با نیرنگ او مواجه شده و با ارعابش، مسلم را تنها گذاشتند و سفیر امام (ع) با شجاعت جنگید و به شهادت رسید. جمعی از مردمی که برای امام نامه نوشته بودند، جامه رزم بر تن کردند و برای جنگ با امام (ع) آماده شدند. امام (ع) که مأمور پیاده کردن احکام الهی و زنده نگه داشتن دین خدا بود، از همان ابتدای سفر، نکته هایی را در این زمینه یادآور می شد و همه مردم با توجه به گفته های رسول خدا (ص) و پیش بینی های علی بن ابیطالب (ع) و نیز امام حسن (ع) از شهادت امام حسین (ع) در صحرای نینوا آگاه بودند و این بار او باید می رفت تا با ریختن خون خود و خاندانش در راه اسلام، دینی را که از آن تنها نامی باقی مانده بود و احکامی را که حکومت بنی امیه به سخره گرفته بود و از آن چیزی باقی نمانده بود، زنده می کرد. و همین شد که با گذشت حدود ۱۴۰۰ سال از واقعه عاشورا، هنوز این خون در رگ ها می جوشد و آزادگان جهان را به حرکت وا می دارد. بیان واقعه کربلا، خود داستان مفصلی است .
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.