در این برهه از زمان، دفتر زندگانی ” رضا براهنی ” ، نویسنده ی ایرانی و خالق کتاب” کیمیا و خاک ” را ورق میزنیم به امید آنکه برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند.
رضا براهنی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. خانوادهاش زندگی فقیرانهای داشتند.
وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی برای امرار معاش خود ، ناگزیر کار میکرد.
در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، اتمام تحصیل او همزمان شد به سفر خارجه ی او به ترکیه.
پس از دریافت درجهٔ دکتری در رشتهٔ خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.
وی همچنین تا زمان حضور در ایران چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی برگزار کرد که از مشهورترین شاگردان او در آن کارگاهها میتوان به:
شیوا ارسطویی، هوشیار انصاری فر، شمس آقاجانی، روزبه حسینی، عباس حبیبی بدرآبادی، مهسا محبعلی، سید علیرضا میرعلینقی، فرخنده حاجی زاده، ناهید توسلی، ایرنا محیالدین بناب، رؤیا تفتی، رزا جمالی، احمد نادعلی، رضا شمسی، علی ربیعی وزیری، پیمان سلطانی و… اشاره کرد که باعث شکلگیری یک جریان در دههٔ هفتاد شمسی شدند.
رضا براهنی را بدین جهت می توان یکی از بزرگترین تاثیر گذاران در دنیای نویسندگی و تاریخ نویسندگی ایران دانست که بخش زیادی از وقت خود را صرف آموزش آنچه که باید و شاید در باب ادبیات داستانی ایران به ایرانی ها کرده است.
در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت تا به افشاگری علیه رژیم شاه و تدریس بپردازد.
در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزهٔ بهترین روزنامهنگار حقوق انسانی را گرفت.
او مدتی را در زندان ساواک گذراند و روایتهای او از زندانهای ساواک جنجالبرانگیز شد.
کتاب ظل الله حاوی مقدمهای مفصل دربارهٔ ادبیات انقلابی و تجددخواهانه و اشعار زندان است.
دکتر براهنی چندین دوره، کارگاه داستان نویسی و شعر برگزار کرده است.
از جمله نویسنده های به نامی که در کارگاه های قصه نویسی براهنی شرکت کرده اند می توان از شیوا ارسطویی و مهسا محب علی یاد کرد.
براهنی مقالاتی در باب قصه نویسی نیز دارد که به همین نام نیز چاپ شده است که در آن به این موضوع که ادبیات ابزاری است برای تداوم زبان اشاره کرده است.
به عبارتی زبان همواره دغدغه براهنی بوده است.او در این اثرش به صادق چوبک و آثار وی پرداخته است.
نویسندهای که در آن دوران به نوعی طرد شده بود.وی گفته است که سنگ صبور صادق چوبک از جمله بهترین آثار فارسی است.
براهنی در دهه چهل نقد هایش را در مجله فردوسی به چاپ میرساند.
به نقل از روزنامه اعتماد، مدتی زمزمه هایی از نوبلیست شدن دکتر براهنی به گوش میرسید، که به زعم عدهای حتی اگر شایعه بوده باشد، هرگز امر دور از ذهنی نبوده است.
رضا براهنی با رمان روزگار دوزخی آقای ایاز، به عنوان نویسندهای جهانی شناخته شد. از این اثر ترجمهای به زبان فرانسه وارد بازار شد که جزو پرفروشهای همان کشور بود.
هم چنین نمایشی نیز در همان کشور بر اساس این اثر به روی صحنه رفت. این کتاب اثری بود که منتقد سرشناسی چون ژولیا کریستوا دربارهاش مطالبی نوشته است.
به زعم عدهای این اثر و قصه نویسی این نویسنده را شاید بتوان دو اثر در هم تنیده نیز دانست.روزگار دوزخی آقای ایاز به محض انتشار توسط ساواک توقیف شد.
از دیگر آثار این نویسنده میتوان به رازهای سرزمین من، آواز کشتگان و آزاده خانم ونویسندهاش اشاره کرد که آخرین مورد را می توان یکی از دقیق ترین نمونه های پست مدرن در ادبیات فارسی دانست.
همانطور که گفته شد براهنی شاعر نیز بوده است.شعرهای براهنی نیز به مثابه دیگر آثار او ، نقش زیادی در تحول های ادبی داشته است.
او با اثر خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم تحولی عظیم را در شعر در دهه هفتاد به وجود آورد.
او در باب نقد نیز اثری دارد به نام طلا در مس که در واقع در آن به نقد مدرن می پردازد.
رضا براهنی در سال ۱۳۵۶ جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را از آن خود کرد.
اشعار
رمان
نقد ادبی
رضا براهنی را به جرئت باید مرد اندیشه در ادبیات پارسی دانست.
او یکی از بزرگترین منتقدین و شاعران ایران زمین است و همچنین نیز دستی بر پژوهش های ادبی دارد که هر کدام از آنها در زمره ی بهترین و پر ارزش ترین آثار ادبی ایران زمین به شمار می آیند.
اگر بخواهیم مروری بر اندیشه و آثار رضا براهنی داشته باشیم ، بهتر است که آثار او را به دو قسم فرم و محتوا تقسیم کنیم.
چرا که در این صورت می توانیم درک دقیق تری از آنچه که به آن نیاز داریم ، حاصل کنیم.
رضا براهنی همانطور که اشاره کردیم ، یک شاعر گران قدر است.
ویژگی اصلی شعرهای او که باعث توجه همگان به جایگاه شاعری او شده است ، فرم اشعار اوست .
رضا براهنی بر اساس آنچه که خود روایت می کند و بنا بر آنچه که منتقدین امر بدان اشاره دارد ، تمرکز بیشتری بر روی فرم اشعار دارد تا ان که محتوای آن را مورد بررسی قرار دهد.
از نگاه براهنی آنچه که شعر امروز بدان نیاز دارد ، تحولی است در قالب فرم ، چرا که از نگاه او ظرف محتوای اشعار ادبیات پارسی به مرز لب ریز شدن رسیده است و این تنها ظرف فرم است که می تواند محتواهای جدید را در دل خود جای دهد.
او حتی در شرح این مسئله در کتاب ” خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم ” می گوید :
“حرکت از شعر تک وزنی است به سوی اوزان مرکب و ترکیبی و شعر چند صدایی با نتی که ذهن خواننده شعر باید برای شعر بیاید به صورتی که شعر موضوع اصلی خود یعنی زبان و زبانیت خود را به رخ بکشد.”
و با همین تفسیر شما می توانید در یابید که محتوای کارهای رضا براهنی نیز در گرو فرم آثار او بسیار متغیر عمل می کنند.
اما اگر بخواهیم نگاهی صادقانه به اشعار و محتوای اشعار رضا براهنی داشته باشیم ، باید بگوییم که هیچ شاعری به قدر او با عشق آشنا نبوده است.
هر چند این مفهوم شاید به نظر اغراق آمیز بیاید و شما در پیش خود این گمان را بپرورانید که پس تکلیف سعدی ، حافظ ، شکسپیر و مولانا چه می شود؟
در پاسخ به این امر باید این چنین گفت که عشق نیز بعنوان یک مفهوم مستقل احساسی ، در طول گذر دوران ، دارای تغییراتی شده است و زاویه ی دید به عشق نیز تغییر کرده است.
رضا براهنی شاید از معدود کسانی باشد که عشق را از نگاه اول شخص می بیند ، اما تنها کسی است که عشق را از نگاه اول شخص در اشعارش تجربه می کند. این ویژگی منحصر بفرد اوست.
اگر بخواهیم گواهی بر این موضوع بیاوریم باید چنین بگوییم که بعنوان مثال در شعری به نام ” از هوش می روم ” ، وی نوعی از محتوای عاشقانه را وارد دنیای شاعرانه ی خویش کرده است که به جد تا پیش از این سابقه نداشته است.
هر چند می توان این قضیه را از دیدگاه فرمالیستی نیز بررسی کرد اما باید چنین گفت که تنها امری که حتی می تواند فرم این شعر را نیز دچار تحول کند ، تجربه ی اول شخص عاشقی در نگاه رضا براهنی است.
او در این شعر و در همین مطلع شعر ، روایت دیدار یک معشوقه را به تصویر می کشد که با دیدن او حالی بر وی پدید آمده است و او از هوش می رود.
اما پس از چندین بار تکرار کلمه ی از هوش می روم شما متوجه آن می شوید که گویی شاعر خودش واقعا از هوش رفته است و بار آخر این کلمه را ” از هوش می … ” نوشته است.
این اوج محتوای شعری او را در تنها یک مصرع نشان میدهد. مفهوم و محتوای از هوش رفتن در نگاه یک عاشق شاید به مراتب امری تکراری باشد ، اما وقتی تجربه ی آن در یک شعر منتقل می شود ، نگرش به این محتوا نیز دجار تغییر می شود.
دیگر نکته ای که باید در باب رضا براهنی گفت ، قدرت نقد ادبی اوست.
او یک منتقد شجاع بود و هیچ واهمه ای از نقد ادبیات پارسی ایران نداشت. همین امر نیز گاها او را در تیغ بی مهری ها فرو می برد.
او هیچگاه از رسالتی که گویی بر دوش خود می دید ، فرو گذار نکرد و همیشه قلم خود را به صادقانه ترین شیوه ی ممکن نسبت به تفکرات خویش بر روی صفحه ی کاغذ جاری می کرد.
او بعنوان مثال در یکی از نقدهای خویش که در مجله ی مهرنامه به چاپ رسیده است چنین می نویسد که :
“زبان شاملو به طور کلی میراث جدید ندارد. یعنی بعد از شاملو هیچ آدم موفقی نداریم که مثل او آن نثر را برای آن نوع کار به کار گرفته باشد.
نقد ادبی به طور کلی ایجاد دشمن میکند. به طور کلی جامعه عادت نکرده به نقد و انتقاد ادبی و در کنار آن نقد و انتقاد اجتماعی – سیاسی.
معمولا کسانی که قدم جلو میگذارند و میخواهند چیزهای بیشتری را با خوانندگان در میان بگذارند، مشکل پیدا میکنند.
مثلا وقتی صادق هدایت “بوف کور” را چاپ کرد، برای او مشکل پیدا شد. یا مثلا جلال آل احمد موقعی که “غربزدگی” را چاپ کرد، عدهای شروع کردند به اعتراض و ما آن موقع به دفاع از آل احمد برخاستیم.
این ذائقه خاص ایرانیست که وقتی چیز نویی وارد میشود، اول با آن مخالفت میکند و بعد یواش یواش بعضی چیزها را از آن تفکیک میکند و آخر سر هم تسلیم میشود.
کسانی که شعر بیوزن میگویند یا میگفتند، میخواستند مثل شاملو شعر بگویند. اما مسئله اینجا بود که شاملو اطلاعاتش از ادبیات فارسی خیلی خیلی بیشتر از کسانی بود که بیدلیل میخواستند بیوزن شعر بگویند تا شبیه شاملو باشند.
بعد هم سادگی آن نوع نثر، چشم این ها را گرفت و فکر کردند هر قدر به طرف سادگی و نثر بروند عالی خواهد شد و چون خودشان به اندازه خانلری یا شاملو زبان فارسی را نمیشناختند، اغلب پناه بردند به نوشتن شعر بیوزن.
شعر شاملو بر خلاف شعر نیما شعر مطلب است. میخواهد فقط مطلب را برساند. به دلیل این که سیاستبازی کاری کرده که شعر تغزلی شاملو را حبس کرده یا بر آن مسلط شده، طوری که حتی در شعر تغزلی هم یک مقدار از مسائل سیاسی چپانده.
مساله دیگر او هر نوع شعر موزونی که میگفت یا باید تقلیدی از شعر کلاسیک میشد یا تقلیدی از شعر نیما.
و شاملو نمیتوانست در شعر نیمایی تغییری بدهد به آن صورت که بعدا در شعر فارسی پیش آمد.” .
خواندن آثار رضا براهنی می تواند گامی نو و صد البته تاثیر گذار در یادگیری و کسب نگرشی نو نسبت به ادبیات جهان و خصوصا ادبیات پارسی باشد.
آواز
من نمیدانم
پشت شیشهها، زیر برگان درختان
این چه آوازی است میرانند عاشقهای قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است میخوانند به سوی من؟
و نمیدانم کنارم زیر ابر آتشین نور
کیست میخندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟
کیست میگرید چو مجنون در پناه عشق سوی من؟
و نمیدانم ز روی دیدهام گه رام و نآرام
کیست میرقصد به سوی این دل آرام، نا آرام؟
مغز من کوهی است، این آواز
جوشش یک جویبار سرد از ژرفای تاریکی است
برف این آواز،
ذرهذره مینشیند بر بلند شاخههای پیکرم آرام
شاخساران درخت پیکرم از برف،
میوههایش برف،
چون زمستانهای دورِ کودکی، دنیای من، رویای من، پر برف
من نمیدانم چه دستی گاهوارِ عشق ما را میتکاند
و نمیدانم که این ناقوسهای مهر را در شب،
کیست سوی بازوان و دستهایم مینوازد؟
کیست از اعماق تاریکی به سوی صبحگاه نور میآید؟
پشت شیشه، زیر برگان درختان، من نمیدانم،
این چه آوازی است میرانند عاشقهای قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است میخوانند سوی من؟
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.