بازخوانی یک مصاحبه
اشاره:
این مصاحبه پس از انتخابات شورای اسلامی شهر قزوین و راه یابی مرحومه سرکار خانم ” حکمت ” ، همسر شهید سرافراز خلبان عباس بابایی انجام و در هفته نامه « مادران و دختران » شماره ۱۲۰سال پنجم ، صفحه ۵ به چاپ رسید.به بهانه هفته دفاع مقدس متن کامل این گفت و گو را با هم می خوانیم .
** گفت و گو: کبری درویش پیشه
فکر مصاحبه با نفر اول شورای شهر قزوین پس از کاندیداتوری خانم “حکمت ” در انتخابات شورتاها جرقه زد اما نمی دانم چرا تا امشب به طول انجامید. باور نمی کردم او با اولین تماس تلفنی راضی به گفتگو شود . شنیده بودم که به خبرنگار جماعت روی خوش نشان نمی دهد اما وقتی با تلفن همراه او تماس گرفتم و قرار مصاحبه و گفتگو گذاشته شد ، این تصور و فکر غلط ، باطل شد .
غروبی پاییزی . درست راس ساعت ۵عصر وارد حیاط شهرداری شد. به سمت اتاق کارش که رفت ، درب بسته بود . قرار شد سوالات را بدهم و اوجواب دهد اما وقتی گفتم این طور مصاحبه چنگی به دل نمی زند ، راضی شد تا در حیاط به سوالاتم پاسخ دهد . هنوز نوار در دل ضبط جا نگرفته بود که همکارش در شورا ، از راه رسید و گفتگو در اتاق کار ایشان آغاز شد.
** خانم حکمت از این که این فرصت را در اختیارمان قرار دادید، صمیمانه متشکریم . در ابتدا از خودتان و خانواده برای مان بگویید؟
* به نام خداوند مهربان. متولد ۱۳۳۶هستم. اهل قزوین که کودکی ام در خیابان سعدی بود و اکنون بیش از ۳۰سال است که خانواده پدری ام در خیابان ولیعصر (عج) ساکن هستند. مدرک فوق دیپلم دارم و هم اکنون در رشته دینی و عربی در مقطع کارشناسی تحصیل می کنم که در مرخصی تحصیلی به سر می برم و در سال ۸۴بازنشسته شدم .سال ۵۴با پسر عمه ام ، عباس ازدواج کردم و دارای سه فرزندم؛ یک دختر و دو پسر دارم . دخترم که عروس تیمسار بقایی است دانشجوی رشته پرستاری دانشگاه آزاد است . یکی از پسرانم در کار تجارت است و دیگری هم در شرکت کشتیرانی خدمت می کند.
** از دوران زندگی تان با شهید بزرگوار “عباس بابایی ” برای مان بگویید؟
* همان طوری که گفتم او پسر عمه ام بود .مادر و پدرم فرهنگی بودند و مادرم اعتقاد داشت که باید تحصیل کرده باشم و اصلا با ازدواج فامیلی و یا با فردی نظامی و ارتشی موافق نبود اما همان گونه که خواست خدا بود و قسمت حرف اول و آخر را می زند ؛ بر عکس خواسته مادرم با فامیل ، آن هم فردی ارتشی ازدواج کردم . قبل از ازدواج هم به دانشسرا رفتم و از همان موقع به خواسته مادرم که دوست داشت تحصیل کرده باشم ، جامه عمل پوشاندم . من و همسرم عباس یک سال نامزد بودیم و یک سال عقد .آن موقع مثل الان نبود و چون سنم برای عقد کم بود ،شناسنامه ام را یکسال بزرگتر گرفتند .
هر وقت که همسرم در دوران نامزدی به دیدن من به دانشسرا می آمد فقط سفارش به اقامه نماز می کرد. باور کنید تمام نامه های آن بزرگوار که در دوران نامزدی برای من نوشته است ، آن قدر متین است که هرکسی می تواند آن را بخواند . همه پند و اندرز بود.
پس از ازدواج هم در شهرهای مختلف ، در دزفول ، اصفهان و شیراز سکونت داشتیم که در نهایت همسرم در سال۶۵ در روز عید قربان به شهادت رسید و من در سفر حج بودم.
** چه شد که به فکر حضور در انتخابات افتادید؟
* جهت خدمت به همشهریانم.
** فکر می کردید که در انتخابات پیروز شوید؟ خود من که اصلا فکر نمی کردم حتی جز افراد علی البدل باشید؟
* خودم هم باور نداشتم که رای بیاورم . حتی خیلی ها هم باور نداشتند و به خاطر همین در بعضی از لیست ها هم نبودم و حتی دعوتی هم جهت حضور در لیست آن ها نشد. البته چون در قزوین نبودم و تبلیغات زیادی هم در انتخابات نکردم، تصور نمی کردم که رای من قابل توجه باشد اما لطف خدا و شناخت مردم از شهد بابایی سبب موفقیت من شد .مردم قدر دان شهدا هستند و این انتخاب نشان داد که مردم به شهدا اردات دارند و برای آنان احترام قائل هستند .
** در انتخابات چقدر هزینه تبلیغات کردید؟
* چیزی قریب به دو میلیون تومان .
** خانم حکمت شهید بابایی را در یک جمله توصیف کنید؟
* بگویم مخلص بود ؟!بگویم فروتن بود ؟! با ایثار بود !به نظر شما می توان این همه خوبی ها را در یک جمله بیان کرد . ما اصلا با هم مشکلی نداشتیم . آن قدر به هم علاقه داشتیم که اگر فشاری به زندگی ام وارد می شد اصلا به او نمی گفتم. باور کنید اصلا اهل پارتی نبود . هر روز از دوشان تپه که محل سکونت ما بود با ۳ تا بچه به شهر ری (پل سیمان ) برای تدریس با پیکان می رفتم اما با توجه به شغلش که می توانست محل کارم را تغییر دهد و نزدیک محل سکونت مان بیاورد ، اما نیاورد .حتی راننده هم نداشت تا ما را به مدرسه ببرد.
وقتی برای چند لحظه هم به خانه می آمد با ساز قرآن دهان من را می بست آن گونه که حتی کوچک ترین اعتراضی هم نمی کردم و تمام خلاء ها را پر می کرد و اگر هم می خواستم اعتراض کنم ، می گفت: اجرتان را پایمال نکنید .
** خاطره ای از او برای مان بگویید؟
* تمام لحظات زندگی ما خاطره بود . با تمام مشغله کاری که داشت اما خرید خانه را برعهده گرفتنه بود.روزی برای خانه میهمان آمد وقتی از اداره به خانه آمد ، گفتم :میوه نداریم ؛ برو میوه بخر . رفت و خرید و آمد .دیدم تمام سیب هایی که خریده است سبز رنگ و کبود و بدشکل است . گفتم :میهمان داریم .چطور این سیب ها را جلوی آن ها بگذارم؟ گفت: این سیب ها را از مرزدی که چرخ داشت خریدم .او هم باید روزی ببرد . میهمان برای دیدن ما آمده است و نه برای خوردن میوه . من هم متقاعد شدم و آن شب هم گذشت .
** خانم حکمت از شهادت عباس برای مان بگویید؟
* در منزل بودم که از دفتر شهید ستاری تماس گرفتند و گفتند که مدارکی را برای آنان ببرم . وقتی همسرم آمد متوجه شدم که برای سفر مکه معظمه است . وقتی موضوع را متوجه شد ، گفت : الله اکبر .بالاخره کار خودشان را کردند .او می گفت :الان نیاز مبرمی جبهه به من دارد و این واجب تر از سفر حج است . خیلی خوشحال بودم که اگر تا آن موقع با همسرم ، عباس به قم هم نرفته بودیم ، الان باهم به سفر حج می رویم .
شش ماه قبل از شهادت مرتب از شهادت می گفت و به نوعی من را آماده می کرد . طوری بود که وقتی می خواستم به سفر مکه بروم لباس مشکی ام را آماده کردم. عباس موقع رفتنم به مکه گفت: از خدا می خواهم به شما هم صبر بدهد و به من هم شهادت! الان خیالم راحت است و تو دیگه مرد شده ای و می توانی به راحتی زندگی کنی .
در فرودگاه که بودیم عباس می گفت: سعی می کنم که برای مناسک حج به شما برسم .آقایی که در فرودگاه نوحه می خواند ، یک دفعه گفت : برای شهید بابایی صلوات بفرستید . من خوب دقت کردم و از همسرم پرسیدم که این مرد چه م گوید ، گفتند :اشتباه شنیدی ! ولی باز تکرار کرد و وقتی همراهان از او علت این موضوع را سوال کردند ؛ او گفت: بابایی ، شهید زنده است . اشک از چشمان من جاری شد. در حج که اعمال را انجام دادیم و زمان احرام بود و می خواستیم به عرفات برویم ، عباس تلفن زد و گفت: صبر از خدا بگیر .وقتی برگردی ، نیستم . گفتم :عباس آخرش کار خودت رو کردی ؟!و اشک در چشمانم جاری شد . با بچه ها که صحبت می کردم ، گفتند بابا گریه می کند. درست یک روز قبل از شهادت عباس ، خواب شهادتش را دیدم.
وقتی عباس شهید شده بود به همراهانم موضوع را گفته بودند که پس از عید قربان ، شهید اردستانی که با ما بود ، گفت: باید برگردیم .گفتم: هنوز که سفر تمام نشده است ؟گفت: با توجه به مسائل پیش آمده برای زائران در جمعه خونین احتمال دارد ما را شناسایی کرده باشند و ما را گروگان بگیرند .باید برگردیم ! وارد هواپیما که شدم و روزنامه ها را دیدم متوجه شهادت عباس گشتم.
امام (ره) گفته بودند که تا همسرش نیامده است ، اجازه دفن شهید را ندارید. مهر آباد که رسیدیم اول گفتند که عباس تصادف کرده و رهبر معظم انقلاب و آیت الله هاشمی رفسنجانی در کنار او هستند . مرا با اصرا با هلی کوپتر به دوشان تپه بردند. تمام نیروهای نظامی در محل حاضر بودند . از هلی کوپتر که پایین آمدم ، دخترم با دسته گل به استقبالم آمد.به سراغ تابوت رفتیم .دستم را که گذاشتم روی تابوت ، به عباس گفتم :من را فرستادی خانه خدا اما خودت رفتی پیش خدا ! پس از مراسم با شهید ستاری به سردخانه رفتیم . دستی به سرش کشیدم که هنوز پس از سال ها سردی آن را احساس می کنم. پیکر کاملا سالم بود و لبخند می زد. موقع برگشت از عملیات ، پدافند خودی به اشتباه شلیک کرده بود و تیر به شاهرگ او خورده بود و او در دم شهید شده بود. او در آخرین پرواز خود ، کمک خلبان بود و خلبان جنگنده ، محمد نادری بودند که می گفتند : من تصور کردم عباس از هواپیما خارج شده و با چتر به زمین آمده است و با سختی هواپیما را به زمین رسانده است.
** خانم حکمت خداوند او و همه شهیدان اسلام را رحمت کند . برگردیم به سوال های دیگرمان . شورای شهر را چگونه ارزیابی می کنید؟
* همه اعضا متدین ، متعهد و دلسوزانه به دنبال کار هستند . همه ما دارای نقاط ضعفی هستیم اما انصافا در کل همه می خواهند خدمت کنند . اعضای شورا از شهردار هم نقاط ضعفی را دیده اند و به او هم گفته اند و ایشان هم در صدد رفع آن ها بوده اند . پس می توان گفت که شورا الحمدالله موفق و پویا بوده است .
** درعرصه کار و در شورا ، به جناب آقای ظاهری چه نمره ای می دهید؟
* نمره ۲۰٫
** و به شهردار شهرمان ؟عملکرد مهندس کمالی را چگونه ارزیابی می کنید؟
* آقای کمالی واقعا انعطاف پذیر و انتقاد پذیر هستند .آقای کمالی شهردار منتخب من نبود اما من ارادت خاصی به ایشان دارم . ایشان از زمانی که شهردار شدند تعامل خوبی با شورا داشته است و حتی می توان گفت که ایشان از دوره قبل هم کوشاتر ،فعال تر و پر کارتر شده اند و من حمایت شدیدی از او و برنامه ها و طرح ها او خواهم داشت.
** راستی اولین هدیه ای که از همسرتان عباس گرفتید ، چه بود؟
*اخلاق خوب و صداقت.
**و آخرین هدیه ای که به این شهید بزرگوار دادید؟
* از مکه برای ایشان چوب مسواک هندی آورده بودم که در کنارخاک او گذاشتم.
** رابطه او با فرزندان شان چگونه بود؟
* بی اغراق به بچه هایش عشق می ورزید . وقتی دخترم سلما به دنیا آمده بود او برایم هدیه ای بسیار زیبا و گران بها خریده بود و به تمام پرسنل و پرستاران بیمارستان هدیه می داد . او معتقد بود که دختر نعمت و برکت خانواده است. ایشان همیشه به دخترم می گفت که در تماتم مراحل زندگی ، مادرتان را آیینه خودتان بدانید و همان گونه رفتار کنید که او رفتار می کند .
**حاجیه خانم آخرین بار کی سینما رفتید؟
* سال ها پیش که نامزد بودم به سینما رفتم. از اوضاع و احوال سینماهای قزوین مطلع هستم.به همین خاطر هم از آقای شفیعی ها در کمیسیون فرهنگی دعوت به عمل آمد تا با برنامه ریزی به مسائل رفاهی و فرهنگی توجه ویژه ای داشته باشند.
** خانم حکمت سریال های ماه رمضان را می دیدید؟
*بله اما داستان های اغما و میوه ممنوعه را بیش تر دنبال می کردم.
** اگر جای قدسی بودید، چه می کردید؟
* همین قدر بگویم که الان هم حاضر نیستم در کنار خاک همسرم ، خانمی دفن شود . این نشانه حساسیت نیست؛ نشانه علاقه است .البته قدسی هم در رویارویی با موضوع بی تقصیر نبود . همسرش او را محرم دانسته بود و او باید به همسرش کمک می کرد نه این که منفعلانه می نشست تا حاجی هرکاری رابکند. البته به این نکته هم اشاره کنم که اگر من مرده بودم و عباس زنده بود،با اطمیان خاطر می دانستم که او اصلا ازدواج نمی کرد چرا که ما عاشق هم بودیم.
** سریال “جواهری در قصر ” را هم دنبال می کنید؟
* از قسمت بیستم به بعد را دنبال می کنم. قصه ها و ماجرا های یانگوم دیدنی است .
** آخرین کتابی را که مطالعه کرده اید، چه نام دارد؟
* کتاب خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی (عبور از بحران) را هدیه گرفته ام که مشغول مطالعه آن هستم.
** راستی چرا تاکنون خاطرات خودتان را باشهید عباس بابایی ننوشته اید؟
* وقتی چند شب قبل کتاب خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی را مطالعه می کردم ، برادرم هم گفت.می گفت اگر خاطرات خودت را با عباس چاپ می کردی ، میراث ارزشمندی به یادگار می ماند . امیدوارم با فضل خداوند در اولین فرصت خاطراتم را جمع آوری و چاپ کنم.
** از میان بازیگران زن کدام را بیش تر دوست دارید؟
*بازی همه بازیگران دیدنیی است اما بیش تر بازی ثریا قاسمی ،پروانه معصومی و گوهر خیر اندیش را می پسندم.
**در دوره بعدا بازهم کاندیدا می شود؟
*اگر بتوانم خدمتگزار خوبی باشم و خداوند و مردم هم از من وعملکردم راضی باشند ، شرکت می کنم.
** خانم حکمت به پایان این گفت و شنود رسیدیم . بسیار جالب و شنیدنی بود . به عنوان آخرین سوال ، قشنگ ترین و جذاب ترین جمله وصیت نامه شهید بابایی را به ما و خوانندگان مادران ودختران هدیه کنید.
*خدایا خجالت می کشم از خانواده شهدا که بخواهم وصیت نامه بنویسم اما در چند جمله ای ان شالله وصیت نامه را مطرح می کنم:
خدایا مرگ مرا و فرزندانم و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
پدر و مادرم ما به این انقلاب خیلی بدهکاریم .
** از این که با این همه مشغله پاسخگوی سوالات ما بودید، متشکریم.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.