پدرم راضي به اخبارراديو نمي شد. با آن كه سواد خواندن نداشت اما عاشق " اخبار" روزنامه ها بود
به ارواح پاک پدرم و مادرم
*آرش شايسته نيا
سال ها پيش تر؛آن روزها كه هنوزدبستان ” نوردانش” بودم ، تازه جنگ عراق با ايران آغازشده بود وبراي من هم مثل همه بچه ها ،خاموشي ها ي شبانه ، چسب زدن هاي روي شيشه هاي پنجره ها ،صداي گوش خراش ضدهوايي ها و” خاموش كن “،” خاموش كن” هاي همسايه ها بهترين سرگرمي مان بود ؛ برادربزرگم برادرم درنيروي هوايي بوشهربود .”محمد” و”حسين”هم، هركدام درجبهه هاي جنگ بودند. محمد درجبهه ي غرب وحسين درجبهه ي جنوب ، دراهواز، آبادان وخرمشهر.
چند هفته اي بود كه نامه اي ازآنان نمي آمد . مي گفتند درجبهه ها عمليات است وماهم چون مثل همسايه هامان تلفن نداشتيم به مخابرات سبزه ميدان مي رفتيم تا براي مان شماره اي بگيرند تا شايد خبري از هركدام شان رابشنويم ومادرم آرام بگيرد .
بعد ازساعت ها انتظار بر روي صندلي هاي فلزي ؛ صداي مان كه مي كردند وارد كابين فلزي مي شديم . تاگوشي رامادرم برمي داشت صداي بوق بوق بود كه ازگوشي شنيده مي شد.
” پادگان قزوين “هم كه مي رفتيم تا آن ها خبري ازجبهه ها بهمان بدهند ، تلاش فايده اي نداشت . اخبارآنان هم مثل همه ي اخبار بود .
مي گفتند مخابرات دستگاهي آورده است كه اگر نامه بنويسيم ، دستگاه ” عكس ” نامه را زودترازنامه به جبهه مي رساند .
سردرخانه هاي همسايه هامان دراين هشت سال جنگ ، هميشه پارچه نوشته اي آويزان بود و چلچراغي روشن .
يادشان بخير شهداي محله مان : يوسف نصيري، قاسم نصيري، احمد لطفيان،علي سياه، قدرت اله مسگرها،حسينعلي آرامش ،علي رضا حاج كرما ، مومني ،كوزه گرها و…
شب هاي عمليات كه مي شد ؛ پدرم آرام وقرارنداشت. راديوي كوچكش را كنارش مي گذاشت وتاصبح به اخبارجنگ گوش مي داد .
تازه خبرآورده بودند كه “محمد” ،پسردايي ام درعملياتي در جزيزه “مجنون “شهيد شده ودشمن امان انتقال پيكرش رانداده است .
پدرم راضي به اخبارراديو نمي شد. با آن كه سواد خواندن نداشت اما عاشق ” اخبار” روزنامه ها بود.هرصبح ، قبل ازآن كه ازخانه برود اسكناس مچاله شده اي را ازته جيبش بيرون مي كشيد وكنار پيش بخاري مي گذاشت ومي گفت: با اين پول روزنامه بخر؛ باقي پول مال خودت…
عصرها كارمان با خواهرم اين بود تا ساعت ها درفلكه ي” سپه ” درصف روزنامه باشيم .” اطلاعات ” اگر تمام مي شد ،” كيهان ” مي خريديم ودوان دوان به خانه برمي گشتيم تا كه شب شد “اخبارجنگ ” رابراي پدرم بخوانيم .
اولين خبري كه نوشتم اين بود.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.