🌐 گاهی برای وزنِ آدم ها از استعاره ها ؛ واژه ها ؛ مفاهیم ؛ القاب ؛ عناوین ؛ جایگاه ها و بسیاری دیگر بهره می بریم تا هویت و ماهیت فرد یا افرادی را ترسیم کنیم و به آنان شکل و اندازه دهیم.
زیر پایشان صندلی بگذاریم تا بالا بیایند و دیده شوند. پی در پی در تمجید و توصیف شان پیِ لفظ یا کلمه می گردیم تا به قد و قامت شان بچسبانیم شاید آن ها که نمی دانند و از بی خبران اند ؛ خبردار شوند و گمنامانِ قصه های ما را بشناسند. غریبه ها برای دیده شدن دائما به زحمت می افتند تا در ازدحام و هیاهوی جمعیت آن جا که هیچ اثری از آنها نیست ؛ و کاملا در تاریکی و مه محو و ناپیدایند ؛ به دادی و فریادی جلب توجه کنند ؛ دستی بالا بیاورند و به سرفه ای یا عطسه ای دیده شوند. بزک های صورت شان یا قواره های اندام شان در نوع پوشش و حرفهایی که می زنند وزن شان را در ترازو محک بزند تا بر مدار آشنایی بچرخند و اسم شان و رسم شان وجاهت پیدا کند. غریبه هایی که هر چقدر بیشتر تلاش می کنند تا دیده شوند ؛ ناشناس تر می مانند.
🌐 در کنار این ها اما گاهی فقط یک اسم ساده تمام جهان را خبردار می کند. بی هیاهو. بی قیل و قال. و بی فریاد. کافی ست نام شان برده شود تا وزن شان از کوه هم بالا بزند و قواره هایشان از دورها هم پیدا شود.
مثلا تختی. همان جهان پهلوانِ بی ادعای گود زورخانه که نماد پهلوانی و جوانمردی بود. قهرمان ملی کشور که پس از رخداد زمین لرزهٔ بوئین زهرا فعالیتهای انسان دوستانه اش برای امداد رسانی و کمک به زلزله زدگان موجی از شور و وحدت ملی را در ایران بر انگیخت و آلام و رنج های مردم زلزله زده ی بویین زهرا را کم کرد. آن روزها که چشم مردم به تشک کشتی دوخته شده بود تا نبرد قهرمانانش را به تماشا بنشیند و پیروزی اش را فریاد بزند.
غلامرضا تختی بیرون از تشک هم یک پهلوان تماشایی تمام عیار بود که پای مردمش ایستاد و دستشان را گرفت. تختی روی تشک کشتی استاد زیر گیری از مچ پا بود و حالا به پای دستگیری از پا افتادگان ایستاده بود. جایی در بویین زهرا که ۱۲۰۰۰ هزار نفر را به کام مرگ برد. برای تختی تشک کشتی محل و محک قهرمان سنجی نبود که این آوردگاه به میدان تاریخ منتقل شد. آنجا که مردم قهرمانشان را در میزانسن تاریخ می سنجند.
این که او در کجای این تاریخ ایستاده. ردای قهرمانی با راهی که ورزشکار در این پیکار بر می گزیند دوخته می شود. با فرزند زمانه بودن نه در زمین بازی چگونه بودن.
🌐 امروز که تختی نیست ؛ تختی های دیگر اما نه به کشتی که به انسانیت معنا داده اند. اعتبار کشتی گیر نه در میدان تشک ها که با مضمون هشتک ها تعیین می شود. از همین روست که رسول خادم که رسالت خود را در خدمت مردم بودن و کنار آنها ایستادن می داند بیش از آن که در تشک کشتی بجنگد در دورهای دور ؛ جایی در سرزمین فقر و نداری همچنان قهرمان می ماند. دلاور دیروز و دلارآم امروز.
نشانه قهرمان کشتی بودن هم برای تختی و هم خادم و هم تختی های بزرگ زمانه نه مدال ها که مدل رفتارشان در میدان تاریخ است. حالا نه گوش شکسته ها که دل شکسته ها از رنج مردم شُکوه و شوکت یک کشتی گیر را در تاریخ این دیار رقم می زنند. آنکه خاک پای وطن می شود نه آنکه حریف را خاک می کند ؛ ارزشمند است. آنکه مدال می آورد ؛ دیگر قهرمان نیست ؛ آنکه ملال مردم را بر دوش می کشد قهرمان است. قهرمانی نه در دبیری کردن دولت که در دلیری کردن پای ملت رقم می خورد. آنکه خادم مردم است پیر مغان می شود و همواره در ضمیر و زبان مردم تا ابدالاآباد محترم می ماند. پهلوانی که پشت حریف را به خاک می کند و پشت مردمش سینه چاک می کند هرگز از یاد نمی رود. که شریف بودن باشکوه تر از حریف بودن است.
به گواهی تاریخ ؛ تختی وقتی مُرد ثبت احوال به خودش اجازه نداد شناسنامه جهان پهلوان را باطل کند. چرا که اعتقاد داشت تختی هرگز نمی میرد و تختی برای همیشه زنده است.
**جعفر بخشی بی نیاز
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.